امروز؛ پسرم را در آغوش نمیگیرم، نوازشش نمیکنم، نمیبوسمش، دلم میخواهد امروز؛ مادر شما باشم آقای شهید گمنام، بیایم استخوانهایتان را از آن کفن سفید بیاورم بیرون و بگذارمشان روی چشمهایم و برایتان بخوانم «لالا لالا پسرجونم/لالا لالا پسرجون قشنگ من …». نذیر کرمان، کرمان؛ مهسا حقانیت: ساعت از دو نیمهشب گذشته بود، از خواب […]
از حاجی پرسیدم آیا مادرتان دعای خاصی در حق شما میکرد و یا کار خاصی برایش انجام می دادید که در زندگی و شرایط امروزتان تاثیر گذاشته باشد؟ حاجقاسم بغض کرد و گفت: وقتی بعد از آن همه سال در آخرین دیدار توانستم این کار را انجام دهم، توی دلم گفتم احتمالا این آخرین باریست […]