لحظات نفس‌گیر سقوط بالگرد به روایت خبرنگاری که همراه وزیر ورزش بود/ هادی‌خانی: شاکی نیستم اما دلخورم

تو خودت مادری، نیاز نیست بهت بگم چی به من می‌گذره، ۵۰ روزه که از سقوط بالگرد می‌گذره، اما هنوز نتونستم گلاره و شهریار رو درست و حسابی بغل کنم، بعضی از شب‌ها هنوز از شدت درد گریه می‌کنم و چاره‌ای نیست جز مصرف مسکن. نذیر کرمان – کرمان؛ مهسا حقانیت: نزدیک غروب پنجشنبه چهارم […]


تو خودت مادری، نیاز نیست بهت بگم چی به من می‌گذره، ۵۰ روزه که از سقوط بالگرد می‌گذره، اما هنوز نتونستم گلاره و شهریار رو درست و حسابی بغل کنم، بعضی از شب‌ها هنوز از شدت درد گریه می‌کنم و چاره‌ای نیست جز مصرف مسکن.

نذیر کرمانکرمان؛ مهسا حقانیت: نزدیک غروب پنجشنبه چهارم اسفندماه ۱۴۰۱، در شلوغی روبه‌روی بیمارستان شهید باهنر کرمان، چشم به‌راه ارسال به‌موقع خبرهای مربوط به وزیر ورزش و همراهانش بودم که در سانحه سقوط بالگرد در بافت  مصدوم شده بودند، لیست مسافران بالگرد که منتشر شد، نام شماره ۷ شوکه‌ام کرد، ناخوداگاه فریاد کشیدم «یا امام حسین، «گلاره»، یا امام حسین، «شهریار».

گلاره ۷ ساله و شهریار۲ ساله  فرزندان خردسال طیبه هادی‌خانی خبرنگار صدا و سیمای مرکز کرمان هستند که همراه وزیر ورزش و جوانان در بالگرد بود تا خبرهای این سفر را پوشش رادیویی و تلویزیونی بدهد.


گلاره و شهریار فرزندان خردسال طیبه هادی خانی

از درمان سرپایی تا شکستگی دنده‌ها و آسیب به ریه‌ها

جلوی نام طیبه نوشته شده بود: « درمان سرپایی»، اما آنقدر تجربه کار خبرنگاری دارم که بدانم یکی از اصول مدیریت بحران، انتشار قطره‌چکانی خبرهای بد است و همینطور هم بود؛ آن «سرپایی» در گزارش اولیه در ساعات بعد تبدیل به شکستگی دنده‌ها، شکستگی انگشتان دست، آسیب جدی به ریه‌ها و سایر جراحات شد.

این خبرنگار راوی آدم‌های کوچه و بازار است

حدود ۲۰ سال است که با طیبه هادی‌خانی همکار و البته دوست هستم، مرام و معرفت این رفیق قدیمی زبانزد خیلی‌هاست، خبرنگاری باوجدان که گزارش‌های مردمی‌اش گره از کار خیلی‌ها باز کرده است.

گزارش‌های او برای بیماران پروانه‌ای، بچه‌های ناشنوا، خانواده‌های بزه‌دیده، کودکان کار و حتی خانواده چهارقلوهای کرمانی گره‌گشای مشکلات این افراد بود و در سال‌های دورتر سلسله گزارش‌های تکان‌دهنده‌اش از وضعیت بغرنج آب‌های زیرسطحی کرمان منجر به تحرک جدی در طرح بر زمین مانده فاضلاب شهر کرمان شد.

گزارش‌هایش از مناطق حاشیه‌ای شهر کرمان و روایت‌های دست اولش از آسیب‌های اجتماعی هم بخش دیگری از کارنامه این خبرنگار مردمی‌ است.

کرونا که آمد، طیبه منتظر به دنیا آمدن پسرش «شهریار» بود، اما در آن دوران که خیلی‌ها حاضر نبودند برای تهیه خبر و گزارش حتی به اطراف یک بیمارستان سر بزنند، او با وجود بارداری پیش‌قدم شد و میکروفون به‌دست بارها به‌داخل بخش‌های ویژه بستری بیماران کرونایی رفت تا از وضعیت بیماران و روند درمان آنها و نیز مجاهدت بی‌وقفه مدافعان سلامت گزارش تهیه کند و به مردم درباره بیماری کرونا و راه‌های درمان و پیشگیری از آن، آگاهی‌های لازم را بدهد.

سیل و زلزله که می‌آمد، این طیبه هادی‌خانی بود که خودش را به مناطق آسیب‌دیده می‌رساند تا مشکلات مردم را به اطلاع مسئولان برساند و متقابلا خدمات نهادهای دولتی و حمایتی را هم اطلاع‌رسانی کند، اصلا با آسمان و بالگرد رفاقتی دیرینه داشت و هرجا مسیرها صعب‌العبور بود او از راه آسمان سراغ مردم می‌رفت.

۱۲ روز قبل از این حادثه هم سوار بر بالگرد هوانیروز، حضور باشکوه مردم کرمان در راهپیمایی ۲۲ بهمن را برای جهانیان روایت کرد و اتفاقا همکار تصویربردار او در روز ۲۲ بهمن هم غلامرضا سعادت بود، تصویربردار پرتلاش و پرسابقه خبر صدا و سیمای مرکز کرمان که در حادثه سقوط بالگرد حامل وزیر ورزش صدمه دید.

ارسال خبر سقوط بالگرد با دنده‌های شکسته

در مسئولیت‌شناسی خبری طیبه همین بس که وقتی بالگرد سقوط کرد و او به شدت مصدوم شد باز هم دغدغه ارسال خبر داشت و در حالی‌که روی چمن‌های نیمه‌خشک و سرد ورزشگاه بافت افتاده بود و از درد ناشی از شکستگی‌های متعدد و آسیب‌دیدگی ریه به‌سختی نفس می‌کشید، با گوشی همراه یکی از افراد حاضر در ورزشگاه، اولین گزارش از حادثه  را ضبط کرد که این فیلم را می‌توانید در همین قسمت مشاهده کنید.

 

 

وقتی به‌جای دخترم، میلیون‌ها نفر  سورپرایز شدند

اکنون نزدیک به ۵۰ روز از آن حادثه می‌گذرد، در یکی از عصرهای ماه مبارک رمضان با سه نفر از دوستان خبرنگارم راهی خانه طیبه هادی‌خانی می‌شویم تا ضمن عیادت این دوست قدیمی از وضعیتش گزارشی تهیه کنم.

این را هم بگویم، طیبه هرقدر در کارش جدی‌ست در خارج از محیط کار بسیار شوخ‌طبع است و همین شوخ‌طبعی‌هایش او را برای ما خواستنی‌تر کرده است. هنوز درست و حسابی سرپا نشده و درد رهایش نکرده است. شب‌ها دردهایش بیشتر می‌شود و امان از شب‌های تمام‌نشدنی بیماری «اللهم اشف کل مریض».

بعد از احوالپرسی و تبادل دل و قلوه، طیبه برای‌مان از روز حادثه می‌گوید: «قرار بود، شب گلاره را برای تولدش سورپرایز کنیم (ببخشید شگفت‌زده)، از صبح خانه را تر و تمیز کردم، خواهرم گفته بود، غذا را آماده می‌کند و قرار بود من از میان وسایل شام، فقط برنج درست کنم».

ساعت ۱۲ ظهر گروه همکاران در فضای مجازی را نگاه کردم و خوشحال شدم که امروز برای من ماموریت خبری اعلام نشده است. این خوشحالی زودگذر بود و بعد از چند دقیقه معاون خبر شخصا تماس گرفت و گفت: آماده باش، پرواز کوتاهی در پیش است و باید همراه وزیر ورزش و جوانان به ماموریت بروی، گفتم: چشم و رفتم اداره».

باور این چشم گفتن شاید برای من و شما کمی سخت باشد، اما کسانی که طیبه را می‌شناسند، می‌دانند اولویت نخست او کارش است حتی اگر پای جشن تولد فرزند دلبندش در میان باشد.

«صبحانه و نهار نخورده بودم، اما چیزی که کلافه‌ام کرد این بود که ماموریت شروع‌نشده در حال طولانی شدن بود. فقط دو ساعت معطل شدیم تا به ما خبر بدهند برای شروع پرواز به کجا برویم، «ساعت دو و نیم پای پرواز باشید»، با این حساب برنامه‌ریزی جشن تولد به‌هم می‌ریخت و شاید دیر می‌رسیدم».

درخواست کردم یک نفر دیگر از همکاران این ماموریت را انجام دهد، اما گفتند، این گزارش کار خودت است و باید گزارش خوبی بیاوری، کارت هم زود تمام می‌شود».

شوخی‌هایی که رنگ واقعیت گرفت

وقتی خواستیم حرکت کنیم، آقای سعادت تصویربردار که روزه مستحبی داشت، بعد از خواندن نماز گفت، نماز آخرم را خواندم، لیوان آبی هم خورد و راهی شدیم.

کنار بالگرد که رسیدیم، هنوز مسئولان نیامده بودند، راننده سازمان برای وقت‌کشی؛ دور و بر بالگرد چرخی زد و گفت چشمم که آب نمی‌خورد اما خدا کند شما را سالم برگرداند. با شوخ‌طبعی‌هایش آشنا بودیم اما شگونش را زد. معطلی پای بالگرد دلشوره دیر رسیدن به مهمانی دخترم را افزایش داد. چاره‌ای جز صبر نبود. مسئولان که آمدند بالگرد پرواز کرد.

 زنده‌یاد احمدی؛ با اخلاق و کاردرست

من و همکارم آخر بالگرد نشستیم. ابتدا به رابر رفتیم، برنامه‌های دید و بازدید کاملا هماهنگ نبود . آقای احمدی که خداوند رحمتش کند کلی حرص خورد و دوندگی کرد تا برنامه‌ها جفت و جور شود.

«در یک سالن ورزشی که قرار بود وزیر از آن بازدید کند، چند بچه بامزه برای ورزش آمده بودند اما توپ نداشتند. راهنماییشان کردم که بروید به وزیر بگویید به شما توپ بدهد، بچه‌ها خودشان را به نزدیکی وزیر رساندند، اما در آن شلوغی نتوانستند حرف‌شان را بزنند.


زنده یاد احمدی در سانحه سقوط بالگرد وزیر ورزش جان باخت.

دوباره سوار بالگرد شدیم تا به بافت برویم و باز هم به ما را در آخر بالگرد جا دادند، آقای احمدی کنار من نشست، آدم خوشرو و خوش‌برخوردی بود و درباره خبرها با هم صحبت کردیم، خدا رحمتش کند، در زمان پرواز مسئولیت پذیرایی از مسافران بالگرد را هم به عهده گرفت. در کنار همه فعالیت‌های گسترده‌ای که در عرصه‌های مختلف داشت سر مهماندار پرواز نشده بود که در این سفر شد. درست اندکی قبل از سانحه جای خود را با یکی از آقایانی که کنار وزیر بود، عوض کرد. به نظرم می‌خواست آخرین هماهنگی را در خصوص برنامه‌های بافت با وزیر انجام دهد».

زنده یاد اسماعیل احمدی مدیرکل حوزه ریاست وزارت ورزش و جوانان تنها مسافری بود که در حادثه سقوط بالگرد هلال احمر در بافت جان خود را از دست داد.

نزدیک زمین بودیم که ناگهان …

«یک دقیقه بعد، درست زمانی که بالگرد در حال کاهش ارتفاع بود تا در ورزشگاه بافت به‌زمین بنشیند، حادثه شروع شد. من از پنجره بالگرد به‌سقف خانه‌های شهر زیبای بافت خیره شده بودم که برق ایزوگام‌ها، آنها را به تکه‌های شکسته یک آئینه بزرگ شبیه کرده بود، خانه‌هایی که هر لحظه بزرگ و بزرگتر می‌شدند. ماشین‌هایی که در رفت و آمد بودند و آدم‌هایی که بعضا سر خود را بالا آورده و بالگرد را تماشا می‌کردند. آنقدر به‌زمین نزدیک شده بودیم که قیافه آدم‌ها را کم‌کم تشخیص می‌دادم.

ناگهان بالگرد چرخش خیلی بدی کرد و با سرعت به‌سمت پایین کشیده شد، دستم را لب پنجره گرفتم و گفتم یا ابوالفضل، ضربه‌های سنگین بالگرد شروع شد، ضربه  از چپ و سپس راست و تکرار و تکرار …».


بالگرد حامل وزیر ورزش که در زمین چمن بافت سقوط کرد.

فیلم خبر سقوط بالگرد چگونه ضبط شد؟

صحبت‌های طیبه به اینجا که می‌رسد، بغض راه گلویش را می‌بندد، قدری صبر می‌کند و بعد می‌گوید: «له شدن بدنم را حس می‌کردم ، بالگرد روی زمین افتاد و کابین پر از خاک شد، بالگرد که از نفس افتاد برای لحظه‌ای فریاد افراد همراهم را شنیدم، اما از هوش رفتم».

با صدای فریادهای بیشتر و بلندتر به‌هوش آمدم، صداها از بیرون بود، افرادی به کمک آمده بودند و می‌گفتند باید سریع‌تر خارج‌شان کرد، ممکن است بالگرد منفجر شود.آقای سعادت با سر و صورت خونی کف بالگرد افتاده بود، هنوز هوش و حواسم سر جایش نیامده بود و به خاطر نمی‌آوردم که سقوط کرده‌ایم.

 قفسه سینه‌ام به شدت درد داشت و سنگین شده بود، انگار جسمی بسیار سنگین روی قفسه سینه‌ام بود، زیر باک بنزین بودیم و قطرات بنزین روی سرم می‌ریخت، پایم هم جایی گیر کرده بود و دردی شدید داشت. آقای سعادت به سختی ایستاد و گفت پاشو! برویم، گفتم نمی‌توانم، گفت الان بالگرد منفجر می‌شود، این را که گفت به‌هر زحمتی بود، بلند شدم و خودم را به خارج از بالگرد رساندم، چند قدمی که رفتم دوباره روی زمین افتادم، به سختی نفس می‌کشیدم.

«چند خانم‌ که خودشان را به‌زمین چمن رسانده بودند، دورم را گرفتند، یکی از آنها مرتب می‌گفت خدا را شکر که زنده هستید، به او گفتم گوشی تلفن همراهت را بیاور و از من فیلم بگیر، در همان حال که دنده‌هایم شکسته بود و نمی‌توانستم به‌درستی نفس بکشم، پلاتوی سقوط بالگرد وزیر ورزش را خواندم، کلی به مغزم فشار آوردم تا شماره یکی از همکاران یادم آمد. از او خواستم که فیلم را سریعا به آن شماره ارسال کند اما بعدا متوجه شدم آن خانم متوجه حساسیت موضوع نبوده و آن ویدئو را ساعت‌ها بعد برای همکارم ارسال‌ کرده است. برای ما خبری‌ها دیگر سوخت شده بود، اما ماند به یادگار.

ما را از ورزشگاه به بیمارستان بافت بردند، موقع جابه‌جایی از شدت درد فقط داد می‌زدم، در بیمارستان یکسری کارها را برای ما انجام دادند، دو، سه نفری آمدند و گفتند، مدیرکل صدا و سیما پیگیر حال شماست و هرچه سریع‌تر به کرمان منتقل می‌شوید.

در آمبولانس موقع انتقال از بافت به کرمان در آن شرایط جسمی متوجه شدم چقدر جاده بافت خراب است و تکان‌هایش برای افراد مسن و دردمند و بیماران چقدر زجرآور است، با خودم فکر کردم ما خبرنگاران چقدر از این جاده غافل بودیم». طیبه به این قسمت صحبت‌هایش که رسید، گفت باید بهسازی جاده‌های استان از جمله جاده بافت را پیگیری رسانه‌ای کنیم.

او حضور آدم‌هایی که بعد از سقوط بالگرد مانند فرشته در کنارش بودند را یکی از اتفاقات فراموش‌نشدنی می‌داند و می‌گوید: «خانمی خودش را به بیمارستان رسانده بود و همه کارهای من را پیگیری می‌کرد و می‌گفت تا لحظه‌ای که در بیمارستان بافت هستی، خودم همه کارهایت را انجام می‌دهم، با گوشی او اولین تماسم را با همکارم گرفتم و گفتم به خانواده‌ام خبر بدهد، زنده هستم، خانم پرستار مهربانی هم مانند یک خواهر در آمبولانس از بافت تا کرمان کنارم بود و برایم خواهری کرد، اسمش را نمی‌دانم، اما همیشه قدردانش هستم».

شاکی نیستم اما دلخورم

طیبه داستان آن بعد از ظهر فراموش نشدنی را چنین ادامه می‌دهد: « لحظه‌ها خیلی بد گذشت، به بیمارستان باهنر که رسیدیم، کادر درمان رسیدگی را شروع کردند و ممنون آنها هستیم. چند روزی مزاحم‌شان بودیم و از هیچ کاری برای درمان ما دریغ نکردند.

در این مدت بعضی از آقایان مسؤول هم آمدند و عکس و فیلمی گرفتند و رفتند. شاکی نیستم اما برخی دلخوری‌ها شاید بی‌جا نباشد. بعضی از مصدومان سرشناس حادثه که وضع‌شان از ما بدتر نبود برای تکمیل درمان به بیمارستان‌های مجهزتر در شهرهای بزرگتر برده شدند، اما ما را مشمول بحث تکمیل درمان ندانستند، از برخی کادر درمان شنیدم مشکل ریه آنها که به بیمارستان‌های مجهزتر برده شدند زودتر حل شد اما درمان مشکل ریه من مشمول گذر زمان شده و هنوز هم به سرانجام مطلوب نرسیده است، بگذریم …».

طیبه آهی می‌کشد «اینها چیزی نیست، خوب می‌شود، شاید بدترین اتفاق برای من بعد از سقوط بالگرد ضربه روحی شدیدی بود که به دخترم وارد شد».

وقتی می‌خواستم عازم ماموریت شوم به همسرم گفته بودم قرار است با بالگرد بروم، خواهرم خبر سقوط بالگرد را که می‌شنود، با همسرم تماس می‌گیرد، گوشی روی بلندگو بوده و گلاره صدای خاله‌اش را می‌شنود که می‌گوید: بالگرد سقوط کرده، همسرم شروع به لرزیدن می‌کند و گلاره هم می‌زند زیرگریه و از اتاق بیرون می‌رود، اما از پشت در تمام صحبت‌های پدرش درباره سقوط بالگرد را می‌شنود.

در بیمارستان با آنکه حالم خیلی بد بود و درد امانم را بریده بود، می‌دانستم گلاره حال خوبی ندارد، به پرستاری که همراهم بود گفتم با همسرم تماس بگیرد. با دخترم صحبت کردم و سعی کردم او را آرام کنم، گریه می‌کرد و می‌گفت: مامان تو رو خدا، پیش خدا نرو». به این قسمت صحبت‌های طیبه که رسیدیم، بغض ما هم ترکید و با هم اشک ریختیم.

«خانواده‌ام به بیمارستان آمده بودند، به خواهرم گفتم بروید و تولد گلاره را برگزار کنید، گفت امشب نمی‌توانیم اما قول می‌دهیم فردا شب جشنی بگیریم که برایش خاطره شود، این کار را هم کردند.

در بیمارستان مراحل سی‌تی‌اسکن و عمل جراحی برایم انجام شد و به آی‌‌سی‌‌یو فرستاده شدم، توی دستم پین گذاشتند و انگشتانم را هم آتل بستند، دو لوله (چست تیوپ) هم وارد ریه‌هایم کردند تا آب و خون تخلیه شود، حالا دردی جدید و طاقت‌فرسا به‌دردهایم اضافه شده بود و فقط مرفین‌ها بودند که به‌دادم می‌رسیدند».

خبرنگارانی که بله قربان‌گو نیستند؛ تنهایند

در حالی گلاره حالا بعد از پیگیری‌های مادرش باید برای حدود ۶ ماه تحت مراقبت روانشناس و روانپزشک باشد که تا این لحظه هیچ خدماتی به خود طیبه برای آسیب‌های روحی و روانی ناشی از این حادثه دردناک ارائه نشده است.

ما خبرنگاران طی سالیان متمادی کار خود به این نکته پی برده‌ایم که نه تنها رفاه و امنیت شغلی ما که حتی جان ما برای بعضی‌ مسئولان اهمیتی ندارد. به خصوص اگر خبرنگاری باشی که به جای بله قربان‌گویی، پیگیر مشکلات مردم باشی و مسئولان را به‌پاسخگویی فرابخوانی.

دل ما  به‌مردم خوش است

وقتی طیبه از برخی بی‌توجهی‌ها و تبعیض‌ها در این حادثه می‌گفت، من به این فکر می‌کردم که چقدر ما خبرنگاران تنها و بی‌پشتیبان هستیم و اگر نبود انگیزه و امیدی که از مردم می‌گیریم و پاداشی که در قالب دعای خیر از مردم به ما می‌رسد، ادامه کار برای‌مان نه ممکن بود و نه عاقلانه، بسوزد پدر عشق که پدر ما خبرنگاران را درآورده است.

بگذریم. برگردیم به صحبت‌های طیبه، « ۹ روز بود بچه‌ها را ندیده بودم، حالت افسردگی داشتم، هماهنگ کردم و بچه‌هایم را آوردند، گلاره نشست کنارم، دوست داشتم بغلش کنم، اما از درد نتوانستم. شهریار قهر کرده بود و نگاهم نمی‌کرد، بچه‌ها را که دیدم حال روحی‌ام بهتر شد بوسیدم‌شان، حس فوق‌العاده‌ای بود، خدا را هزار بار شکر کردم که بار دیگر فرصت شیرین با بچه‌ها بودن را به من داد، واقعا چه نعمت‌های بزرگی در زندگی داریم و متوجه آنها نیستیم».


هادی خانی بعد از گذشت ۹ روز از سقوط بالگرد توانست فرزندانش را ببیند.

کفش‌هایم کو؟

طیبه حتی در هنگام تعریف بدترین خاطرات زندگی‌اش هم دست از شوخ‌طبعی برنمی‌دارد، «لنگه کفشم توی بالگرد جا مانده بود، لنگه دیگرش هم در بیمارستان گم شد، مدتی بعد به یکی از همکارانم به شوخی گفتم به ما نیامده کفش نو آن هم از نوع طبی‌اش بپوشیم، تازه خریده بودم‌شان و اندکی کمردردم با آنها آرام شده بود، بگو کفش‌های من را بیاورند. جواب داد: برو خدا را شکر کن که پا داری. بازهم خدا را شکر کردم».

خدمت به مردم «گُم» نمی‌شود

از لطف مردم به خبرنگاران برای‌تان گفتم ؛ این را هم اضافه کنم، روزی که قرار بود طیبه از بیمارستان مرخص شود، آقای مولا ، رئیس سابق انجمن ناشنوایان استان و خیر کرمانی به همراه تعدادی از بچه‌های ناشنوا به بیمارستان آمدند و برای پاسداشت زحمات این خبرنگار، مراسمی ساده اما سرشار از زیبایی، عطوفت و صمیمیت را اجرا کردند، بچه‌های ناشنوا با زبان اشاره شعر خواندند و از هادی‌خانی که سال‌هاست زبان گویای آنهاست با اهدای شاخه‌های گل تقدیر کردند. آقای مولا هم به کادر بیمارستان توضیح داد، این خانم خبرنگار گره‌های زیادی را از کار مردم باز کرده است.


بچه های ناشنوا برای قدردانی از اینکه هادی خانی سال ها زبان آنها بوده است در هنگام ترخیص وی از بیمارستان به اجرای برنامه هنری پرداختند.

 

هادی‌خانی درباره  جلوه‌های لطف مردم به خبرنگاران، خاطرات بیشتری دارد «روزی در بیمارستان خانم میانسالی که چادر پوشیده و ماسک زده بود، آمد پیشم، اشک می‌ریخت و می‌گفت خدا رو هزار بار شکر که دوباره تو را دیدم، گفتم شما را می‌شناسم؟  گفت شما من را نمی‌شناسی، اما من همیشه گزارش‌هایت را دنبال می‌کنم، وقتی خبر سقوط بالگرد را شنیدم و متوجه شدم در بالگرد بودی، های‌های گریه کردم و برای سلامتی‌ات خیلی دعا کردم، الان هم آمدم اینجا که بگویم در هر جای کشور که بخواهی درمانت را دنبال کنی تمام هزینه‌هایش با من، چون تو به مردم خدمت کردی و خدمت برای مردم گم نمی‌شود.

خانواده‌ای هم از روستای جواران در شهرستان رابر به بیمارستان باهنر آمدند و گفتند ما این راه را آمده‌ایم که فقط تو را ببینیم و یکی از دخترهای ناشنوا هم که وضع مالی خوبی ندارد، یک قوطی آبمیوه خریده بود و سه کورس با تاکسی به بیمارستان آمد تا از من عیادت کند، مردمی که توی خیابان من را می‌بینند هم خیلی ابراز لطف می‌کنند، حتی با صدا و سیما تماس می‌گیرند و جویای حالم هستند.

حضور دوستان و همکاران و تماس‌هایشان و احوالپرسی شهروندان، توان روحی خوبی به من می‌دهد و  تلاشم را برای بهبودی هرچه سریع‌تر بیشتر می‌کند. یادم نمی‌رود چه کسانی خواهرانه و برادرانه و البته دلسوزانه در این روزهای سخت کنارم بودند، خداوند خیرشان دهد و حافظ خودشان و خانواده‌های‌شان باشد.

می‌خواهم از خیلی‌ها هم تشکر کنم از کادر درمان و ریاست محترم دانشگاه علوم پزشکی و روابط عمومی این دستگاه، مدیرکل صدا و سیما و همکارانم،  دوستان خانه مطبوعات و آموزش و پرورش هم که جویای حالم بودند و همه و همه عزیزان، به خصوص دستگاه قضا که باید به دنبال  پاسخی قانع‌کننده برای خانواده شهید احمدی و مجروحان این حادثه باشد و دلیل حادثه را هرچه سریعتر اعلام کند».

هزینه‌های درمان خبرنگار ان کرمانی به‌گردن کیست؟

چند باری از طیبه خواستم درباره هزینه‌های درمانش بگوید و اینکه آیا حمایتی از او شده است یا خیر، ابتدا طفره رفت اما نهایتا تسلیم شد و گفت هزینه‌های بیمارستان را پرداخته‌اند، دست‌شان درد نکند، اما هزینه درمان‌های بعدی با خودم  است، تا حالا فقط پول ویزیت پزشکان متخصص نزدیک به ۳ میلیون تومان شده است، کار  فیزیوتراپی هم برای دست و پایم شروع شده است و نمی‌دانم هزینه‌اش چقدر می‌شود.

از وقتی از بیمارستان مرخص شده‌ام،  دو بار حالم بد شد و با آمبولانس به بیمارستان منتقل شدم، هنوز هم مطمئن نیستم که بازهم حالم بد نشود، اما خدا را شاکرم».

خبرنگاری که با سابقه ۲۰ ساله اما نیروی حق‌الزحمه‌ای است

طیبه موقع خداحافظی می‌خواهد بدرقه‌مان کند، اما بدون کمک نمی‌تواند از جا بلند شود، خواهرش دستش را می‌گیرد تا بلند شود. توی دلم می‌گویم، تا این بدن دوباره جان بگیرد و دردهایش التیام یابد، راه دور و درازی در پیش است، آیا نباید برای این خبرنگار که بیشتر عمرش را برای خدمت به مردم گذاشته است کاری بشود؟ حداقل کار این است که وضعیت استخدامی او را درست کنند تا امنیت شغلی داشته باشد.

خودش تمایلی ندارد این حرف را بزنم، اما من که خبر دارم باید این را بگویم،  هادی‌خانی حدود ۲۰ سال سابقه کار خبرنگاری دارد و هنوز نیروی حق‌الزحمه‌ای است و با حداقل حقوق این همه زحمت و مرارت می‌کشد تا باری از دوش مردم برداشته شود. درباره رقم حقوقش حرفی نمی‌زنم چون می‌دانم که باور نمی‌کنید اما سخت امیدوارم آنهایی که مسئولیتی دارند به فکر او و همه طیبه‌های عرصه خبر و رسانه باشند، کسانی که افسران و سربازان مدافع کشور در مقابل جنگ نرم دشمن هستند و کلیدهای مشکل‌گشا در روزهای پرکار رسانه.

تامین هزینه‌های سرسام‌آور درمان و ارائه خدمات مشاوره‌ای و روانشناسی باید برای این خبرنگار و خانواده‌اش در اولویت آنهایی باشد که مسؤولیتی دارند هرچند که خودش بر زبان نمی‌آورد.

پایان پیام/۸۰۰۱۹/ب





لحظات نفس‌گیر سقوط بالگرد به روایت خبرنگاری که همراه وزیر ورزش بود/ هادی‌خانی: شاکی نیستم اما دلخورم

منبع: فــارس
? لحظات نفس‌گیر سقوط بالگرد به روایت خبرنگاری که همراه وزیر ورزش بود/ هادی‌خانی: شاکی نیستم اما دلخورم