روز پدر و روایتی از پدرانه‌های فردی که به «مثل پدر» معروف شد

۱۷ روز بعد نتیجه پاتولوژی‌ زینب می‌آمد، حاج قاسم یادش بود، زنگ زده بود بیمارستان و جواب آن را گرفته بود، وقتی هم خیالش راحت شد زنگ زد به فاطمه و گفت خودم می‌خواهم خبر خوش را به او بدهم. نذیر کرمان کرمان _ آمنه شهریارپناه: در روز پدر یادی کنیم از کسی که برای […]


۱۷ روز بعد نتیجه پاتولوژی‌ زینب می‌آمد، حاج قاسم یادش بود، زنگ زده بود بیمارستان و جواب آن را گرفته بود، وقتی هم خیالش راحت شد زنگ زد به فاطمه و گفت خودم می‌خواهم خبر خوش را به او بدهم.

نذیر کرمان کرمان _ آمنه شهریارپناه: در روز پدر یادی کنیم از کسی که برای فرزندان شهداء پدری کرد. آن قدر زیاد که به «مثل پدر» معروف شده است.

اگر پای درد دل خانواده‌های شهدای کرمانی بنشینیم این شبیه‌خوانی را با غم و حسرتی در کلام‌، بیان می‌کنند.

آه سردی که قبل یا بعد از سخن‌شان می‌آوردند، عمق وجودت را درگیر غم و درد می‌کند.

شهید مغفوری در جبهه(نفر سوم از سمت چپ)

مثل صدای لرزان زهرا سلطان‌زاده، همسر شهید مغفوری…

چند وقت پیش ‌و بعد از مصاحبه طولانی که با او داشتم، وقتی صحبت از حاج قاسم شد، چنان لحن صدایش تغییر کرد که دل هر انسان سخت دلی را می‌سوزاند.

هیچی هم که نپختی!

او در گفت‌وگو با نذیر کرمان گفت: همیشه اولین جمعه ماه قمری در خانه‌مان زیارت ناحیه مقدسه می‌خواندیم، دعا تمام شد، پسرم زنگ زد و گفت: حاجی داره میاد.

خیلی زود رسید، همین که گوشی را قطع کردم زنگ در به صدا در آمد در را باز کردم و حاج قاسم وارد شد.

او مستقیم به سمت آشپزخانه رفت، ظهر همان روز قورمه سبزی داشتیم و اضافه‌اش روی گاز بود‌.

در قابلمه را برداشت و گفت: «هیچی هم که نپختی!»

آن روز حاج قاسم روزه بود، گفتم شما بنشینید من غذای خوشمزه‌ای درست می‌کنم، نشستیم و صحبت کردیم، آخرش هم غذای نذری خوردیم.

خیلی با خانواده شهداء راحت بود، نه اینکه بگوییم با خانواده شهید مغفوری خوب بود، همه را مثل هم می‌دانست.

اینطور نبود که حالا فرمانده سپاه قدس آمده، برای همسران شهداء از برادر نزدیک‌تر بود، برای من هم همینطور بود. خیلی راحت بود با خانواده شهداء.

 همیشه از دستپخت‌مان تعریف می‌کرد

وقتی مهمان‌مان می‌شد، هرچه سر سفره می‌آوردیم، از همه می‌خورد و چقدر هم از آنها تعریف می‌کرد.

چند سال پیش نوه‌ام مریض شد، دکترها گفته بودند تومور بدخیمی دارد، روزی که در بیمارستان برای عمل رفته بودند، آمد آنجا، هرچه گفتند شما خیلی کار دارید و بروید، گفت نه!

 پدرت جلسه من را اداره می‌کند

به پدرت گفته‌ام جلسه من را اداره کن، من می‌رم کنار نوه‌ات! وقتی عمل تمام شد، دکترها گفتند معجزه شده و آن چیزی که فکر می‌کردیم نبود، تا وقتی که زینب به هوش آمد حاجی در بیمارستان ماند.

حاج قاسم در همه حالات مراقب بود دل کسی نشکند مخصوصا فرزندان شهدا

حاج قاسم یادش بود ۱۷ روز دیگر نتیجه پاتولوژی نوه‌ام می‌آید

۱۷ روز بعد نتیجه پاتولوژی‌اش می‌آمد، حاج قاسم یادش بود، زنگ زده بود بیمارستان و جواب آن را گرفته بود، وقتی هم خیالش راحت شد زنگ زده بود به فاطمه و گفت خودم می‌خواهم خبر خوش را به او بدهم.

روز شهادت حاج قاسم خیلی روز بدی بود، هنوز هم به آن روز فکر می‌کنم تنم می‌لرزد.

 حاجی رفت!

نماز صبح یکی از دوستان زنگ زد و گفت: حاجی رفت! فکر کردم پدرش را می‌گوید، بیشتر پرسیدم و ادامه داد: تلویزیون را روشن کن!

بچه‌های من پدری ندیدند، حاجی برایشان پدری می‌کرد، نمی‌فهمیدم چطور گریه می‌کردم که پسرم هراسان آمد، پرسید چی شده؟ با دست به تلویزیون اشاره کردم، خودش اما حالش بدتر از من شد و بلندتر گریه می‌کرد.

بچه‌های من تا وقتی که حاجی بود احساس کمبود پدر نداشتند تا اینکه دوباره یتیم شدند.

به گزارش فارس: شهید عبدالمهدی مغفوری از شهداء شاخص استان کرمان است که حاج قاسم از مزار او به عنوان امامزاده شهر کرمان نام برده‌اند.

پایان پیام/۸۰۰۶۵/ب





روز پدر و روایتی از پدرانه‌های فردی که به «مثل پدر» معروف شد

منبع: فــارس
? روز پدر و روایتی از پدرانه‌های فردی که به «مثل پدر» معروف شد