تحقق آرزوها در رضوانِ کرمان

اینجا یعنی گلزار شهداء کرمان در شب آرزوها خاص و متفاوت است، آرزومندانِ شهادت دست به دامان «به آرزو رسیده‌ها» شده‌اند، بزرگترین آنها حاج قاسم است که مثل ماه در میان ستاره‌ها می‌درخشد. نذیر کرمان کرمان – آمنه شهریارپناه: دو هفته پر غم و پر درد را گذراندیم، جای زخم‌ها و دردها کبود شده، به […]


اینجا یعنی گلزار شهداء کرمان در شب آرزوها خاص و متفاوت است، آرزومندانِ شهادت دست به دامان «به آرزو رسیده‌ها» شده‌اند، بزرگترین آنها حاج قاسم است که مثل ماه در میان ستاره‌ها می‌درخشد.

نذیر کرمان کرمان – آمنه شهریارپناه: دو هفته پر غم و پر درد را گذراندیم، جای زخم‌ها و دردها کبود شده، به قامت بالا بلند و استوار کرمان نگاه نکن، درونش سنگین است و آتش وجودش هر لحظه شعله می‌کشد.

 این غم جانکاه روی شانه‌های مقاومش سنگینی می‌کند، زخم‌هایش عمیق است، از پیکره‌اش خون می‌چکد و صدای انجار در گوشش تکرار و تکرار می‌شود.

در عزای بهترین فرزندانش نشسته! دلش برای پاره‌های تنش تنگ شده! جگرش برای مظلومیت دختران و پسران خردسالش سوخته!

بعد از دو هفته به گلزار شهداء کرمان که حالا می‌توان به او لاله‌زار هم گفت، سر زدم. هر دقیقه که نزدیک‌تر می‌شدم تپش قلبم بالاتر می‌رفت، تا جایی که چشم‌هایم روی رد خون‌ها خشک و پاهایم سست شد.

چطور از جایی عبور کنیم که جای خون‌ها و پاره‌های تن مظلوم است، شاید این آیه یک زبان حال باشد برای گلزار شهداء کرمان … فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى ….

 

مزار مداح شهید، عادل رضایی در گلزار شهداء کرمان 

 

مداح دلسوخته و به آرزو رسیده!

 خیلی سخت بود اما بالاخره به گلزار رسیدم، صبح پنجشنبه و این جمعیت کمی عجیب است، برای زیارت مرقد حاج قاسم صف کشیده‌اند، اینطرف‌تر مزاری پرچم نشان توجهم را جلب می‌کند، عکس بالای سرش می‌گوید عادل رضایی است، مداح دلسوخته و به آرزو رسیده!

با همین فکر به سمت مزارش کشیده می‌شوم و یادم می‌افتد امشب شب آرزوهاست …

ناخودآگاه نفسم عمیق می‌شود و از نای جانم می‌گویم: خوش به حالت، مداح انتخاب شده!

 

امیرحسین دهدهی و محمدطاها قدیری‌فرد از شهداء حادثه تروریستی کرمان

 

می‌خوام اسرائیل و داعش لعنتی نباشن

دختر خردسالی هم هست، ریحانه پژمان، همین که اسمش را می‌گوید به یاد دخترک کاپشن صورتی دوباره جانم بالا می‌آید.

می‌گوید کلاس چهارم است و خیلی وقت‌ها پنجشنبه‌ها به گلزار می‌آید.

 یاد شهداء دانش‌آموز می‌افتم، کسانی که آرزوهای مختلفی داشتند، از ریحانه هم آرزویش را می‌پرسم، او هم جواب می‌دهد: می‌خوام اسرائیل و داعش لعنتی نباشن، شهیدان هم بیدار بشن و بیان کنارمون!

 قبلنا به خاطر حاج قاسم زیاد میومدم اینجا، برای بچه‌هایی که شهید شدن خیلی دلم سوخت، امروز کنار مزارشون می‌رم.من حاج قاسم رو از پیش دبستانی می‌شناسم، او خیلی آدم بزرگ و خوبیه!

فاطمه در زندگی زمینی‌اش هم شهید بود

کمی جلوتر چشمان رنگی اما اشکبار دختر جوانی را می‌بینم و به سمتش می‌روم، او همسایه شهیده فاطمه پرندکام است.

 با خودم فکر کردم حتما همسایه خوبی بوده که اینچنین با رفتنش دل این بنده خدا را خون کرده!

در میان اشک‌هایش و با صدای لرزانی گفت: خیلی خوب بود، از روحیاتش معلوم بود شهید می‌شود، فاطمه در زندگی زمینی‌اش هم شهید بود. امشب آرزو می‌کنم شفاعتم کند.

سمیه مادر شهید را به من نشان می‌دهد، با هم به طرفش می‌رویم، لرزش دستان مادر شهید را که می‌بینم پشیمان می‌شوم، می‌خواهم برگردم اما نمی‌شود، سمیه گفت خبرنگار است  به دیدن شما آمده …

 

خانم داوودی مادر شهید فاطمه پرندکام

 

ده تا فرزند دارم، اما فاطمه تک بود

خاصه داوودی مادر شهید فاطمه پرندکام، چشم‌هایش مظلومیت خاصی دارد، چادرش را کمی جلو می‌کشد و از فاطمه می‌گوید : ده تا فرزند دارم، اما فاطمه تک بود. هر روز به من زنگ می‌زد و حالم را می‌پرسید، ساعت ۱۲ همان روز هم به من زنگ زد و روز مادر را تبریک گفت.

۳ روز قبل‌تر هم زنگ زده بود، گفت مادر کنار قبر حاج قاسمم گوشی رو می‌گیرم طرف حاجی هر چی خواستی بگو. مومن بود، قرآن‌خوان بود، فاطمه خیلی با ایمان بود. فرزندانش را هم مؤمن بار آورد.

او ۳ تا پسر دارد، پسر بزرگش تازه از سربازی آمده، مداح است، دو پسر ۹ ساله و ۶ ساله هم دارد.

 

فاطمه پرندکام از شهداء حادثه تروریستی کرمان 

 

فاطمه می‌گفت: دوست دارم شهید بشوم

فاطمه خیلی با تقوا بود، با من دوست بود، خیلی صبور بود و روی حجابش حساسیت خاصی داشت.

دختر ارشدم بود، ۴۶ سال داشت، همیشه می‌گفت دوست دارم پیرو حضرت رقیه(س) و حضرت زینب(س) باشم، می‌گفت دوست دارم شهید بشم و در آخر هم به آرزویش رسید. جایگاهش بالاست، اما دلم هم می‌سوزد برای نبودن و ندیدنش …

حرکت اخیر موشکی سپاه برای تروریست‌ها خیلی خوب بود، اما کاش بیشتر مواظب بودند و آن اتفاق در کنار مزار حاج قاسم نمی‌افتاد.

اگر فاطمه مرگی غیر از این داشت تعجب می‌کردم

حکیمه یوسفی هم همسایه دیگر فاطمه بود، او هم در گفت‌وگو با نذیر کرمان گفت: از بچگی با هم بودیم، با هم بزرگ شدیم، با هم بازی کردیم، مدرسه رفتیم، نوجوانی را گذراندیم، به جوانی رسیدیم، تا وقتی که ازدواج کردیم، همیشه با هم بودیم.

فاطمه در دین ذوب شده بود، کار را خدایی انجام می‌داد، همیشه پنجشنبه‌ها و جمعه‌ها گلزار شهداء و مسجد صاحب‌الزمان (عج) بود، خوش به سعادتش که عاقبت به‌خیر شد.

پدر و مادر برای فاطمه در جایگاه بالایی قرار داشت، همیشه به آنها توجه می‌کرد.

تربیت دینی و درستِ فرزندان هم یکی از دغدغه‌های فاطمه بود، برای پسر بزرگش موفق شد، کوچک‌ترها هم در همین سن کم‌شان خیلی فهمیده و دین‌دار هستند.

 پسرم برای رفتن به مزار حاج قاسم بی‌قراری می‌کرد

روزی که این اتفاق افتاد من خیلی مریض بودم، پسرم برای رفتن به مزار حاج قاسم بی‌قراری می‌کرد، به او قول دادم فردا می‌برمت.

از تلویزیون مراسم را دنبال می‌کردم که متوجه آن اتفاق تلخ شدم، حال و احوال نزدیکانم را گرفتم که کسی آنجا بوده یا نه، شب خواهرم خبر داد فاطمه هم بوده و از او خبری نیست، فردای آن روز متوجه شدیم که شهید شده است.

آن لحظه گفتم شهادت حقش بود، اگر مرگی غیر از این داشت تعجب می‌کردم، واقعا شهادت لیاقت و برازنده‌اش بود.

وقتی هم خبر انتقام شهداء از تروریست‌ها توسط سپاه را شنیدم خیلی خوشحال شدم، اقتدار نشان دادند، دلم کمی آرام گرفت، خدا حفظشون کنه.

 

ترنم جهانشاهی: شهادت خیلی خوبه

 

 فکر می‌کنم ریحانه اگر بزرگ می شد، شهادت را آرزو می‌کرد

از این خانواده شهید خداحافظی کردم، در مسیر حجاب زیبای دخترک کم سن و سالی روحیه خرد شده‌ام را به من برگرداند، اسمش ترنم بود، عزیزکرده ۶ ساله‌ای که آرزو داشت امام زمان(ع) بیاد و آدما رو خوب کنه.

از او درباره دختر کاپشن صورتی پرسیدم، گفت: شهادت خیلی خوبه، فکر می‌کنم ریحانه اگر بزرگ می شد، شهادت را آرزو می‌کرد.

 

آیه مرادنژاد و پرنیان دشتیان زائران حاج قاسم از از گچساران

 

آرزویمان این است که «شهید بشویم»

کنار مزار شهداء تروریستی ناگهان شلوغ شد، کاروانی از گچساران آمده بودند، با آیه مرادنژاد و پرنیان دشتیان هم‌صحبت شدم، نوجوانان ۱۶ ساله‌ای که ۱۳ ساعت را به عشق حاج قاسم در اتوبوس نشسته و سفر سخت را تحمل کرده بودند.

آیه می‌گفت: دیدن اینجا ارزش هر سختی رو داره، خیلی آرامبخش و زیباست! وقتی حاج قاسم شهید شد یک استرس عجیبی همه وجودم رو فرا گرفت، هنوز هم به اون روز فکر می‌کنم پاهام بی‌حس می‌شن.

پرنیان هم به حادثه تروریستی اشاره کرد و گفت: وقتی دور شهداء رو می‌گیریم، یعنی عاشق شهادتیم، این حرکت‌ها خللی در عزم ما ایجاد نمی‌کنه.

آرزویشان را هم پرسیدم، همزمان گفتند «شهید بشیم»

شهادت را افتخار می‌دانم و اعتقاد دارم نصیب هر کس نمی‌شود

رقیه محمدی هم از جیرفت آمده بود، کنار مزار شهداء تازه به معراج رفته نشسته و نگاه حسرت بارش را به قبرها دوخته بود.

باب سخن را با او باز کردم، گفت: شهادت را افتخار می‌دانم و اعتقاد دارم نصیب هر کس نمی‌شود، از خانواده این شهداء نیستم اما در خانواده‌مان شهید داریم.

آرزوهای زیادی داشت، به شهادت هم اشاره کرد، او گفت: دوست دارم اعمالم خوب باشد و در نهایت به این درجه عالی برسم.

 

مهمانان بوشهری حاج قاسم

 

برای آن داغ بزرگ ساعت‌ها گریه کردم

صغری شهنیانی با دو فرزند خردسالش هم از بوشهر مهمان کرمانی‌ها و گلزار شهداء این شهر بود، او از عشق به حاج قاسم گفت، چیزی که به خاطرش حاضر است مسیر طولانی را به کرمان بیاید و از اینکه همین دو هفته پیش اینجا دو انفجار شکل گرفته و بزرگترین حرکت تروریستی بعد از انقلاب رخ داده برایش باکی نباشد.

او هم در گفت‌وگو با نذیر کرمان گفت: آن روز برای نماز صبح بیدار شدم، وقتی شنیدم حاج قاسم شهید شده حس دو گانه‌ای داشتم، هم خیلی سخت بود و هم باشکوه و زیبا! چراکه به آرزویش رسیده بود، من حاج قاسم را خیلی می‌شناختم و برای آن داغ بزرگ ساعت‌ها گریه کردم، آرزومه مثل او شهید بشم.

صغری به حادثه تروریستی کرمان اشاره و عنوان کرد: آنها واقعا از حاج قاسم می‌ترسن، از خودش می‌ترسند، از عکسش می‌ترسند، از زائرانش هم می‌ترسند.

از گلزار شهداء کرمان بیرون می‌آیم و با خودم این شهر را زمزمه می‌کنم …

خوشا آنان که با ایمان و اخلاص/ حریم دوست بوسیدند و رفتند

خوشا آنان که در میزان و وجدان/ حساب خویش سنجیدند و رفتند

خوشا آنان که پا در وادی حق/ نهادند و نلغزیدند و رفتند

خوشا آنان که با عزت ز گیتی/ بساط خویش برچیدند و رفتند

ز کالاهای این آشفته بازار/ شهادت را پسندیدند و رفتند

خوشا آنان که بهر یاری دین/ به خون خویش غلطیدند و رفتند

خوشا آنان که وقت دادن جان/ به جای گریه خندیدند و رفتند

خوشا آنان که با ایثار هستی/ ز هستی دیده پوشیدند و رفتند

خوشا آنان که بهر حفظ اسلام/ علیه کفر جنگیدند و رفتند

پایان پیام / ۸۰۰۶۵ / ش





تحقق آرزوها در رضوانِ کرمان

منبع: فــارس
? تحقق آرزوها در رضوانِ کرمان