با صدای گام‌هایش دیوارهای سلطه فرو ریخت

آن نور مطلق آمد، گام‌های استوارش را روی زمین گذاشت، وسط خانه خودی، روی خاک وطن! و چه لحظه باشکوهی است وقتی با گام‌های مطمئن یک ناجی سلطه‌ها فرو می‌ریزد. نذیر کرمان کرمان – آمنه شهریارپناه: خدانکند که در خانه خودت غریبه باشی، از چند کوچه آنطرف‌تر بیایند در بهترین جای خانه‌ات اتراق کنند و […]


آن نور مطلق آمد، گام‌های استوارش را روی زمین گذاشت، وسط خانه خودی، روی خاک وطن! و چه لحظه باشکوهی است وقتی با گام‌های مطمئن یک ناجی سلطه‌ها فرو می‌ریزد.

نذیر کرمان کرمان – آمنه شهریارپناه: خدانکند که در خانه خودت غریبه باشی، از چند کوچه آنطرف‌تر بیایند در بهترین جای خانه‌ات اتراق کنند و پای‌شان را دراز کنند و امر و نهی کنند.

بشوند ارباب و تو نوکرشان باشی! خدمت برایشان وظیفه‌ات باشد، تا اعتراضی به آنها کردی بزنند توی دهانت و بگویند بنشین سر جایت، جایی حوالی پشت در!

جایگاه سگ‌شان از جایگاه تو با ارزش‌تر باشد، خیره به چشم‌هایت نگاه کنند و بریزند و بپاشند و برای خودشان حق توحش بگیرند.

حساب پس‌اندازت را بردارند و برای خودشان و سگ‌شان خرج کنند و بقیه‌اش را هم برای خانواده‌شان بفرستند، تو بمانی و همان تکه نان ته سفره که یادشان رفته آن را بردارند.

هر روز تکه‌هایی از خانه‌ات را با خودشان ببرند و وسایلت را زیر چکمه‌هایشان حیف کنند، دور تا دورت را سیاهی ببینی و سیاهی!

هرجایی از چهاردیواری‌ات که بروی زنجیر نامرئی را دور خودت احساس کنی و دست و پا زدن در قعر چاه را ببینی!

در این میان زمزمه‌هایی را بشنوی و سرت را بالا بگیری، چشم‌هایت به نور برخورد کند و دستی را به طرف خودت ببینی که دراز شده و می‌خواهد کمکت کند.

هرچه غریبه هست را جارو بزند و بیرون بریزد، بنشاندت آن بالا بالاها و خودت باشی و آقایی خودت!

و چه لحظه‌ای است وقتی همه این بایدها و سلطه‌ها فرو می‌ریزد، آن هم با گام‌های مطمئن یک ناجی!

آری آن نور مطلق آمد، گام‌های استوارش را روی زمین گذاشت، وسط خانه خودی! روی خاک وطن!

آمد تا عطر آن را عمیقا استشمام کند و برای عزت و آبروی کشور سر از پا نشناسد.

آمد تا قیامت کند برای دست‌های آلوده، قیچی به دست بگیرد و کوتاه کند.

آمد تا بکوبد و بسازد و ویرانه‌ها را از جلوی دست و پا بردارد.

آمد، مظلومانه و مقتدر تا ضرب شستش پناهی برای مظلومان عالم باشد.

او آمد تا دوران بزن و در رو را تمام کند و پولادی برای پنجه‌های آهنین باشد. سیم خاردار بکشد دور تا دور خانه خودی و درونش گل‌های محمدی بکارد و کسی جرأت نکند برای چیدن آنها دست درازی کند.

پایان پیام/۸۰۰۶۵/ب





با صدای گام‌هایش دیوارهای سلطه فرو ریخت

منبع: فــارس
? با صدای گام‌هایش دیوارهای سلطه فرو ریخت