جانبازان قطعنخاعی خیلی لوطی و با معرفتن، اگر جانباز نشده بودن و الان توی اجتماع بودن، هزار تا کار میتونستن انجام بدن و از این آدمهای بامرام بازار میشدن، این جملات را آقا حجت پرستار جوان آسایشگاه بچههای حاج قاسم کرمان میگوید که چهار سال در کنار این جانبازان زندگی کرده است و حالا دیگر […]
جانبازان قطعنخاعی خیلی لوطی و با معرفتن، اگر جانباز نشده بودن و الان توی اجتماع بودن، هزار تا کار میتونستن انجام بدن و از این آدمهای بامرام بازار میشدن، این جملات را آقا حجت پرستار جوان آسایشگاه بچههای حاج قاسم کرمان میگوید که چهار سال در کنار این جانبازان زندگی کرده است و حالا دیگر خودش را پسرخوانده آنها میداند.
نذیر کرمان – کرمان؛ مهسا حقانیت: آخرین بار حدود چهار ماه قبل برای روز «پدر» به آسایشگاه جانبازان قطعنخاعی کرمان رفتم، بعد از آن روز بارها تصمیم گرفتم دوباره به آسایشگاه بروم و با جانبازان دیدار تازهای داشته باشم.
چند روز قبل وقتی متوجه شدم، آقای دکتر برهانینژاد جانباز قطعنخاعی که به عنوان جوانترین پدر آسایشگاه با او مصاحبه کردم، پایش شکسته و جراحی انجام داده است، عزمم را برای رفتن به آسایشگاه جزم کردم تا هم از آقای برهانینژاد عیادت کنم و هم اینکه باز هم پای صحبتهای جانبازان و یا کارکنان آسایشگاه بنشینم. دلم برای تیمسار کاشانی کهنسالترین پدر آسایشگاه هم حسابی تنگ شده بود.
چند گزینه را برای اینکه دست خالی به عیادت دکتر برهانینژاد نروم، توی ذهنم مرور کردم، مثلا شیرینی، گُل و یا کمپوت بخرم، اما در نهایت تصمیم گرفتم، یک کیک خونگی درست کنم و با چند شاخه گل رُز به آسایشگاه بروم.
وقتی با کیک و شاخههای گل وارد اتاق دکتر برهانینژاد شدم، این مرد که زندگیاش، جوانیاش و هر دو پایش را برای دفاع از وطن و مردم در ۱۵ سالگی توی جبهه گذاشته است، با این جمله که «راضی به زحمت نبودم، اگر یک تماس هم میگرفتی برایم کافی بود»، اشکم را درمیآورد.
از خنده من تعجب میکردند
روی صندلی کنار تخت دکتر برهانینژاد مینشینم، آنقدر شیرین و جذاب صحبت میکند که اگر ساعتها هم کنارش باشم باز هم دوست دارم بیشتر بشنوم.
دکتر برهانی نژاد در ۱۵ سالگی جانباز قطع نخاعی شده است.
برایم از اولین روزهایی تعریف میکند که مجروح شد: «۱۵ سالم بود که قطعنخاع شدم، اما خدا شاهده عین خیالم نبود، وقتی من را میدیدند میگفتند با این شرایط چرا میخنده.
میگفتم: برایم کتاب و روزنامه بیاورند، خودم را سرگرم میکردم».
جویای احوال مادر این جانباز هم میشوم. «هیچ وقت یادم نمیرود، وقتی در بیمارستان تهران بودم، مادرم شبها چادرش را روی زمین پهن میکرد و پایین تختم میخوابید.
وقتی بعد از یک سال اومدم کرمان، هنوز نمیتونستم روی ویلچر بنشینم، فکر میکردم تا آخر عمرم باید روی تخت بخوابم. یه روز یکی از جانبازان ویلچری اومد عیادتم، پرسیدم چند ساله که ویلچرنشین شدی، گفت سه سال، با خودم گفتم چقدر زیاد که سه سال روی ویلچر بنشینی و حالا ۳۷ ساله که ویلچرنشینم، روزشمار روزهای ویلچرنشینیمو هم دارم».
پاهایم در خواب با من هستند
میپرسم، توی این سالها به این فکر کردین که دوباره راه بروید؟ «تا حالا حتی یکبار هم توی خوابهام ویلچرنشین نبودم، همین چند شب پیش خواب میدیدم یه عالمه پلههای سفید جلوی پاهام بود و با پاهای خودم از پلهها بالا رفتم. احساس سبکی خاصی دارم».
با توجه به اینکه دکتر برهانینژاد حدود دو هفته قبل عمل کرده است، بر خلاف میلم برای راحتی حالش خیلی زود بلند میشوم، خداحافظی میکنم و از اتاقش بیرون میروم.
در آسایشگاه جانبازان قطعنخاعی چه خبر است؟
سری هم به بخشهای مختلف آسایشگاه میزنم. آشپزخونه آسایشگاه بچههای حاج قاسم یک درب چوبی با شیشههای رنگیرنگی دارد، اول از این در زیبا عکس میگیرم و بعد وارد میشوم، آشپزخونه مریم خانم حسابی برق میزنه، بوی کوفته تبریزیها هم پیچیده توی فضا.
آسایشگاه جانبازان کرمان با سلیقه خاصی ساخته و تجهیز شده است
از مریم خانم میپرسم، غذاها رو بر چه اساسی درست میکنی؟ میگوید: «برنامه غذایی داریم که هر سه، چهار ماه یکبار بر اساس میل و خواسته جانبازانمون تغییر میکنه».
مریم خانم از ساعت ۸ صبح تا چهار، پنج بعدازظهر در آشپزخانه است و وقتی شام را درست کرد و خیالش از بابت آخرین وعده غذای جانبازان هم راحت شد، بار و بندیلش را جمع میکند و به خانه میرود.
به سالن ورزشی، نمازخانه و سالن غذاخوری آسایشگاه هم میروم تا عکس بگیرم، به هر جا که سر میزنم، تر و تمیز و شیک و بهروز است.
جای خالی تیمسار کاشانی در آسایشگاه جانبازان
اول گزارش گفتم که دلم چقدر برای تیمسار کاشانی تنگ شده بود، آخرین باری که تیمسار را دیدم، پیرمرد ۸۸ ساله هنوز از کُنج اتاق دنجش در آسایشگاه بچههای حاج قاسم مثل یک سرباز تازهنفس «وطنپرستیاش» رو به رخ میکشید و میگفت: اگر برگردم به سال ۵۹، دوباره اولین کسی خواهم بود که اسلحه به دست میگیرم و به دل دشمن میزنم».
جای خالی تیمسار کاشانی در آسایشگاه جانبازان به خوبی حس می شود
این یادگار دفاع مقدس حدود سه ماه قبل به تهران رفته است و جای خالی تیمسار کاشانی در آسایشگاه حسابی حس میشود، یادم هست، بچهها او را نور آسایشگاه میدانستند.
آسایشگاه جانبازان پاتوقی برای رفقای قدیمی
از پرستاران میخواهم با دو، سه جانبازی که در آسایشگاه هستند صحبت کنند تا با من بتوانم با آنها گفتوگو کنم، یکی از جانبازان در حال استراحت است و بقیه هم مثل همیشه تمایلی برای مصاحبه ندارند.
به پرستاران که نگاه میکنم، خستگی از چشمها و چهرههایشان مشخص است، اما با عشق و علاقه به کارهای جانبازان رسیدگی میکنند، با خودم میگویم حالا که جانبازان خودشان مستقیم صحبت نمیکنند، این پرستاران حتما خاطرات خوبی از آنها دارند بنابراین از این مردان جوان میخواهم با من مصاحبه کنند.
یکی از آنها که پسر جوانی است، گره به ابروهایش میاندازد و با اخم میگوید حرفی برای گفتن ندارد و مصاحبه نمیکند.
من هم روی یکی از صندلیهای توی راهرو روبهروی عکسهای حاجقاسم مینشینم، دوباره از پرستاران میخواهم بیایند بنشینند و از خاطرههایشان بگویند، آقا مهدی راضی میشود اما به شرط اینکه اسم و عکسی منتشر نشود، میگویم باشه فقط اسم کوچک.
تصاویر حاج قاسم در جای جای آسایشگاه به چشم می خورد
آقا مهدی میگوید «همه جانبازان قطعنخاعی خوب هستند، تمام هوش و حواس ما باید به آنها باشه و خورد و خوراکشون سر ساعت باشه.
جانبازان قطعنخاعی سختیهای زیادی دارند، روزهای اولی که به آسایشگاه اومدم هنوز با اخلاق و رفتار آنها آشنا نبودم، اما حالا میدانم هرکدام چه اخلاقی دارند و چگونه باید با آنها رفتار کرد.
از نظر جسمی خسته نمیشم، اما بعضی وقتها از لحاظ روحی کم میارم، آقای سیفالدینی مدیر آسایشگاه بچههای حاج قاسم با ما حرف میزنه و آراممون میکنه.
ارتباط جانبازان قطعنخاعی با هم خیلیخوب است، با هم رفیق هستند. تابستانها توی محوطه آسایشگاه دور هم مینشینند و صحبت میکنند».
جانبازان قطعنخاع بامرامترینها هستند
نمیدانم چه اتفاقی میافتد که آقا حجت همان پسر جوانی که با اخم گفت، مصاحبه نمیکند، میآید و روبهرویم مینشیند و از لحظههای بینظیر زندگی در کنار جانبازان قطعنخاع تعریف میکند: «یک ظهر که بیرون آسایشگاه بودم، آقای محمدی یکی از جانبازان قطعنخاعی تماس گرفت و گفت، جان پدر کجاستی؟ گفتم توی خیابون، چی شده؟ گفت در یکی از مدرسههای دخترانه افغانستان بمب گذاشتن و بچهها کشته شدن، نگرانت شدم، گفتم: آقای محمدی! من توی ایرانم، اینجا امنه.
تا در کنار جانبازان قطعنخاع زندگی نکنی، متوجه سختیهایشان نمیشی، هر جانباز قطعنخاعی سه تا پرستار نیاز دارد.
بین ما و جانبازان رابطه پدر و فرزندی وجود دارد، اگر غیر از این باشه، نمیتونیم اینجا بمونیم. جانبازان قطعنخاعی خیلی لوطی و با معرفتن، اگر جانباز نشده بودن و الان توی اجتماع بودن، هزار تا کار میتونستن انجام بدن و از این آدمهای بامرام بازار بودن.
خیلی بامعرفتن، هزار بار کارم گیر کرده، اینقدر پیگیری کردن تا مشکل برطرف شده، رابطه ما با جانبازان به قدری خوبه که همین آقا مهدی روزی بوده که اینجا شیفت نداشته، اما از صبح تا شب آسایشگاه مونده تا به جانبازان خدمت کنه».
معرفت جلوی جانبازان قطع نخاع زانو میزند
آقا حجت با اینکه با من صحبت میکند، اما تمام هوش و حواسش به جانبازان است، چند بار وسط مصاحبه بلند میشود و میرود تا کاری برای یک جانباز انجام دهد، مثلا به جانبازی که در حمام است سر میزند یا چاینبات برای جانبازی میبرد که فشارش افتاده است.
دوباره روی صندلی مینشیند و میگوید: «جانبازان قطعنخاعی، افراد زیادی را دارند، اما با ما راحتتر هستند و اگر کاری داشته باشند به ما میگویند، ما هم هر وقت مشکلی داریم به آنها میگوییم، آنقدر به این و آن زنگ میزنند و پیگیری میکنند تا مشکلمان برطرف بشه.
جانبازان قطعنخاعی آنطور که باید در جامعه شناخته نشدهاند. مثلا یک جانباز قطعنخاعی یک بار در خانه تنها بوده و از روی تخت میافتد و تا بعداز ظهر روی زمین مانده تا یکی رسیده و او را به تخت برگردانده است.
سعی میکنیم با جانبازان خیلی رفیق باشیم، با اینکه سنشان بالاتر از ماست، اما با هم رفیق هستیم، یکی از جانبازان را «جانِ پدر» و یکی دیگر را «آقا جون» صدا میزنیم.
سختی کار در آسایشگاه زیاد است، اما سختیهایش هم شیرینه. من از سن پایین کار کردم و روی پای خودم بودم، اما سه سال قبل که آمدم اینجا هیچ چیزی نداشتم. دعای خیر این جانبازان که در زندگیم جاری شد، رشد کردم تا حدی که دیگر به کار کردن در اینجا نیازی ندارم، اما حس قشنگی که اینجا هست من را نگه داشته، وقتی چند روز سرکار نمیام، دلتنگ میشم.
جانبازان هم همین حس رو به ما دارند، ما رو خیلی دوست دارند، یک بار یکی از جانبازان به خانه رفته بود، شب تماس گرفت و گفت من تنها هستم پیتزا بگیر، بیار با هم بخوریم.
جانبازی در آسایشگاه داشتیم به نام آقای رئیسی که شهید شد. چند شب در بیمارستان بستری بود، من اینجا که کارم تمام میشد میرفتم، بیمارستان. برایم غذا نگه می داشت و همین که میرسیدم میگفت: اول غذایت را بخور».
همسران جانبازان قطعنخاعی؛ فرشتههایی که دیده نمیشوند
اما آقا حجت دست میگذارد روی یک موضوع خیلی مهم که شاید توجه چندانی به آن نمیشود، او از سنگینی بار مراقبت از جانبازان قطعنخاعی بر دوش همسرانشان میگوید: «نگهداری از جانبازان قطعنخاعی سختیهای زیادی دارد، همسران آنها سالها از جانبازان مراقبت کردهاند و حالا دیسک کمر و گردن دارند، بهنظرم یک آسایشگاه هم باید برای همسران جانبازان قطعنخاعی ایجاد شود تا در آنجا استراحت کنند».
ماجرای کباب شدن پای یک جانباز هنگام درست کردن کباب
او باز هم از خاطرات خود با جانبازان قطعنخاعی تعریف میکند: «با ۷، ۸ نفر از جانبازان برای گردش به منطقه گردشگری لالهزار رفتیم. آقای آخشیک از جانبازان قطعنخاعی عاشق آشپزیه و دستپخت خیلی خوبی داره. میخواست برای ما گوشت کباب کند، پایش کنار آتش سوخت و از آنجایی که حسی ندارد، دیر متوجه شد، ۶، ۷ ماه پروسه درمان پای این جانباز طول کشید.
جانبازان همیشه در آسایشگاه نیستند، بعضی وقتها به اینجا میآیند تا هم خودشان و هم خانواده ریکاوری بشوند.
سالن غذاخوری آسایشگاه را در این تصویر می بینید
اینجا بیشتر از اینکه بحث کار مطرح باشد، محیط صمیمی و دوستانه است برای مناسبت های مختلف جشن میگیریم، روز جانباز همه جانبازان قطعنخاعی به آسایشگاه میآیند همهشون هم با مرام و با معرفتند.به نظرم همه آدمهایی که رفتند جنگ بامرام و مشتی بودند.
یک بار با یکی از جانبازان که گوشهایش سنگین شده است و خوب نمیشنود به مسافرت رفتیم، از کرمان تا شیراز صدای ضبط ماشین را زیاد کردم، وقتی رسیدیم، گفت: حجت! تا حالا آهنگهای به این مزخرفی گوش نداده بودم، گفتم مگر میشنوید گفت بله!.
او درباره آقای سیفالدینی مدیر آسایشگاه هم میگوید: «آقای سیفالدینی شخصیت جهادی داره و علاوه بر جانبازان آسایشگاه به فکر جانبازانی هست که بیرون از آسایشگاه هستند».
چرا آسایشگاه بچههای حاج قاسم ساخته شد؟
اما سال ۹۷ بچههای جانباز قطعنخاعی با توجه به مشکلاتی که داشتند به حاجقاسم گفتند به آسایشگاه نیاز دارند و شرکت گهرزمین هم بنا به درخواست سردار سلیمانی پای کار آمد و آسایشگاه بچههای حاجقاسم را در ۵۰۰ مترمربع با ۱۸ تخت ساخت و تجهیز کرد.
سالن ورزشی، سالن اجتماعات، نمازخانه و آشپزخانه از بخشهای اصلی آسایشگاه بچههای حاج قاسم است و ۲ هزار و ۸۰۰ متر محوطهسازی هم در آسایشگاه انجام شده است.
آسایشگاه جانبازان دارای سالن ورزشی است
با توجه به اینکه بنیاد شهید و امور ایثارگران توانایی اداره و تامین هزینههای آسایشگاه بچههای حاج قاسم را ندارد، شرکت گهرزمین همچنان اداره آسایشگاه را برعهده دارد و هزینهها را پرداخت میکند.
هرچند دو، سه نفر از جانبازان قطعنخاع همزمان با افتتاح آسایشگاه به این مکان آمدند، اما هماکنون بهطور میانگین روزانه ۵ تا ۱۰ جانباز قطعنخاع از سراسر استان کرمان در آسایشگاه حضور دارند و خدماتی را دریافت میکنند.
پایان پیام/۸۰۰۱۹/ب
منبع: فــارس ? ایست! اینجا پاتوق آدمهای مَشتی و خوبای روزگاره
موجی از گزارشها و اعتراضات شهروندان در شهرستانهای بافت، رابر و ارزوئیه در استان کرمان، نشان از نارضایتی گسترده نسبت به نحوه برگزاری انتخابات مجلس شورای اسلامی دارد.
دادستان عمومی و انقلاب شهرستان زرند گفت: در پی درگیری میان مهمانان مراسم عروسی در یکی از تالارهای زرند، متاسفانه یک نفر به قتل رسیده و تعدادی دیگر نیز مجروح شدند. به گزارش نذیر کرمان از کرمان، دادستان عمومی و انقلاب شهرستان زرند اظهار کرد: در پی درگیری میان مهمانان مراسم عروسی در یکی از […]
همایش ملی مبارزه با آفت سوسک سر خرطومی حنایی در بم برگزار شد. به گزارش نذیر کرمان از بم، سید مهدی طبیبزاده پیش از ظهر امروز در همایش ملی مبارزه با آفت سوسک سر خرطومی حنایی که در تالار پرستو ارگ جدید بم برگزار شد، اظهار کرد: خرمای مضافتی بم در معروف است و حاصل […]
سید حسین مرعشی گفت: وای به حال شما اگر بعد از انتخابات به مردم پشت کنید. من تا جایی با شما هستم که شما در مسیر خدمت به این مملکت و مردم باشید. به گزارش نذیر کرمان از کرمان، سید حسین مرعشی عصر امروز در نشست انتخاباتی اصلاحطلبان در تالار فرهنگ و هنر ارشاد گفت: […]
هفت − یک =