درحالی که کرمانیها آخرین روز پاییز را چله میخوانند اما به صورت کشوری نام یلدا بیان میشود، با تغییر نام، سبک برگزاری این شب نیز به کریسمس مشبه شده است.
به گزارش گروه اقتصادی پایگاه خبری تحلیلی نذیر کرمان؛ هر روز که میگذرد یاد و خاطره شبهای چله را بیشتر برایم تداعی میکند آن زمانی که مادربرزگهایم هر دو در یک روستا بودند و برای چلهنشینی دعوایی بر سر کجا رفتن نبود. نصف شب را در یک خانه و نصف شب را در خانهای دیگر دور هم جمع میشدیم یک جا شام(رشتهپلو) و جای دیگر سحری(کشکلو) میخوردیم حتی اگر مدرسهای بودیم بعد از سحر به سمت کرمان راهی میشدیم. آن زمان کارهایمان و وقتهایمان برکتی دیگر داشت اما امروز که به گذشته بر میگردیم میبینیم که با تمام امکانات رفاهی و ثروتها متأسفانه دیگر دل و دماغی نمانده و عشق در بین افراد جایگاهی ندارد و «چله» زیبای ما به یلدایی بدل شده که رنگ و بوی تفاخرش از صدها کیلومتر آنطرفترش میآید. از تزئینات ظاهری افراد تا میزهایی پر از میوه، شیرینی و آجیل که تا اواسط شب هم هنوز کسی به میز دست نمیزند زیرا عکس انداختن با آن به اتمام نرسیده است، تِم یلدایی که با لباسهای طرح میوه هندوانه و انار مزینتر میشود و تفاخری که در شام سنگین به چند مدل غذا، سالاد و دسر به اوج میرسد. شاید فاصله تغییر چله به یلدای ما ۲۰ سال هم نمیشود، علت آن حجم تبلیغات رسانهای و برنامههای پشت سرهم رسانه ملی در تمام شبکهها و بعد از آن سرودن انواع آهنگهایی که به نام یلدا بود، خواسته یا ناخواسته شبی را که در هر شهری نام محلی خود را داشت، به «یلدا» تغییر نام داد و سینیهای خوراکی مادربزگها تبدیل به میزهای طبقاتی و چینشی جدید شد، همین مصروفات و وقت گذاشتن برای تزئیات گرچه حالمان را خوب میکند و از دیدنش ذوقزده می شویم اما اثر خستگی و حتی تجملات این شب، سبب شده که حالت سادگی و مهربانی را از آن بگیرد و لذتی در آن وجود نداشته باشد. دلم هنوز هم سفره مادربزرگ را میخواهد همان رشته پلویی که با گوشت قلقلی و کشمش میپخت، همان عشقی که او میداد و همان سفرهای که داخلس عکس غذاها و انواع میوهها بود و با چنگال و قاشقمان در خیال آنها را میخوردیم تا مادربزرگم با کفگیر مسیاش بر سر قابلمه مینشست و شروع به ریختن پلوها در بشقابهای ملامین میکرد و یک ملاغه گوشت قلقی را هم روی آن سُر میداد و دست به دست میکرد تا به ما برسد. مادربزرگم بشقاب بچهها را جدا میکرد و برایشان زودتر میریخت و میگفت؛ اینها دلشان کوچک است طاقت نمیآورند، داخل سفره مادربزرگ به جز محبت و عشق چیزی نبود و دورچین سادهای همچون آب، پیالهای ماست، سالاد گوجهخیار و کشک برگ (ترشی مخصوص مردم کوهپایه) اما آنچه بسیار احساس میشد، عشق، دوستی و صمیمیمت بود. بعد از اتمام غذا زنان و مردان با یکدیگر سفره را جمع میکردند و زنان در وسط مطبخ مینشستند و ظرفها را می سابیدند، یکی دو نفر هم تشت ظرفهای شسته را به حیاط سرد میبردند و آلودگی ظاهریشان را به تن آب میسپردند و سبدهای ظرف آبکشیده شده را گوشهای از حیاط میگذاشتند. مردان ما مانند هرجائی حافظ و سعدی نمیخواندند اما شعرها و داستانهای محلی را میسرودند، بشکن میزدند و چه زیبا بود این خواندنی که با صدای خشدار و خسته پدربزرگهایم شروع میشد. مادر بزرگم با سینی بزرگ مسی میآمد آن را در وسط اتاق میگذاشت که در آن انار بود که پوستش خشک شده بود اما در آب از قبل خیس خورده بود، باز کردنش سخت بود اما داخلش اناری شیرین و سرخ رنگ بود، ظرف بزرگ دیگری هم در سینی بود که پر از گندم برشته شده بود و کاسهای دیگر پر از برگههای زردآلود، قیسی، انجیر، توتخشک، آلو و آلبالو بود، همه دور هم میخندیدند و شاد بودند حتی تلویزیون سیاه و سفید هم که در طاقچه بود روشن بود، گرچه چیز جالبی برای نشان دادن نداشت اما برای خودش به قول مادر بزرگم سرو صدائی میداد. دندانهای من که تازه کلاس اول بودم افتاده بودند و اصلا برای خوردن این برگههای سفت و سخت آماده نبود اما با تمام قدرت سعی میکردم که برگهها را بجوم تا از دیگران عقب نمانم و سر خوردن آنها چه خندههایی نمیکردیم و چه پُزهایی نمیدادیم البته در ابراز قدرتمندی برای هم کُری میخواندیم. دلم آن روزها را دوباره میخواهد روزهایی که داخل آنها برای شب یلدا به دنبال لباسی با تِم هندوانه و رنگ مویی به رنگ سبز و ناخنهای بلند و کاور شدهای به طرح انار نبود، امروز یلدای ما چله نیست که هیچ بیشتر تِم کریسمس گرفته است. چله ما تبدیل شده است به موضوعی برای کسب ثروت برای آرایشگران، خیاطان و عکاسانی که ما را برای این روز راغبتر میکنند، هزینههایی چندباره که پرداخت میشوند، از ظاهر یلدایی تا سفره و میوه، همه و همه دیگر حالت ایرانی بودن ندارد و رنگوبویی غربی به خود گرفته است، گرچه میوهها، مدل شب و حافظخوانی نمادی ایرانی دارد اما نحوه اجرا و برگزاری آن سبکی دیگر به خود گرفته که حتی شرقی هم نیست. چله ما موضوعی برای دعوا شده است و بر سر اینکه کجا دور هم جمع شوند همسران با یکدیگر از یک هفته قبل مجادله دارند که کدام خانه را برای دور همی انتخاب کنند چه گونه چلهای است که در آن رنگ و بویی از محبت صفا و صمیمیت نیست و تفاخرش گوش فلک را کر کرده است. انتهای خبر/ طهماسبی