لحظه‌ای که چشمان امام از دیدن شجاعت «قاسم» ستاره باران شد

امام از او می‌پرسد: شهادت برای تو چگونه است؟ قاسم با ذوق می‌گوید: شیرین تر از عسل! اینجاست که چشمان امام برق می‌زند و ستاره باران می‌شود. به گزارش نذیر کرمان از کرمان، صحرا داغ و سوزان است، امام هست و اندک یارانش، می‌چرخد و نگاهی به دور تا دورش می‌اندازد، تا چشم کار می‌کند […]


امام از او می‌پرسد: شهادت برای تو چگونه است؟ قاسم با ذوق می‌گوید: شیرین تر از عسل! اینجاست که چشمان امام برق می‌زند و ستاره باران می‌شود.

به گزارش نذیر کرمان از کرمان، صحرا داغ و سوزان است، امام هست و اندک یارانش، می‌چرخد و نگاهی به دور تا دورش می‌اندازد، تا چشم کار می‌کند دشمن ریخته، سیاهی سایه انداخته و بوی خون فضا را پر کرده است.

چشم از دشمن می‌گیرد و به یاران خودی نگاه می‌کند، شوق شهادت را در چشمان‌شان می‌خواند و پیروزی را از رفتارشان بیرون می‌کشد.

در میان همه نگرانی که برای زنان و کودکان دارد، دیدن یاران و اصحابش او را سرخوش می‌کند و برق شادی از قلبش سرچشمه می‌گیرد و همه وجودش را پر می‌کند.

کسی به سمتش می‌آید، صبر می‌کند تا نزدیک شود، قاسم است، دردانه برادر، میوه دل عمو!

نوجوانی سیزده چهارده ساله، صحبت‌های عمو را شنیده و نمی‌داند که خودش هم به میدان می‌رود یا نه! نگران است، نکند عمو اجازه ندهد که به میدان برود!

می‌آید تا سوال کند، بپرسد تا خیالش راحت شود، در دلش کلی دعا خوانده شاید هم نذر کرده و به حضرت زهرا(س) متوسل شده است.

به امام می‌رسد، هیبت علوی دارد و صولت حسنی! سر به زیر می‌اندازد و با وقار و ادب سوال می‌کند: من هم فردا شهید می‌شوم؟

امام چشمان پر صلابتش را ندیده با خود فکر می‌کند، نکند ترسیده باشد، از او می‌پرسد شهادت برای تو چگونه است؟

قاسم سرش را بالا می‌گیرد و با ذوقی آشکار می‌گوید: احلی‌من‌العسل! شیرین تر از عسل!

اینجاست که چشمان امام برق می‌زند و ستاره باران می‌شود، خیالش را هم راحت می‌کند.

روز عاشورا اصرار می‌کند تا به میدان برود، امام اجازه نمی‌دهد، دوباره اصرار و دوباره اصرار … بالاخره موفق می‌شود و چهره‌اش مثل ماه کامل می‌درخشد.

پای قاسم به رکاب اسب نمی‌رسد، اما بی‌باک به دل دشمن می‌زند، نبرد حیرت‌انگیزی می‌کند، اما ابن نفیل ازدی که در کمین قاسم بود، با شمشیر بر سر مبارکش می‌زند و آن را می‌شکافد.

قاسم‌بن‌حسن(ع) آن روز به شهادت رسید اما تکثیر شد، دوستداران و ارادتمندانش از او الگو گرفتند و نسل در نسل حافظ اسلام شدند.

در این روزها بچه‌های مسجد و هیأت جا پای او گذاشته و در تار و پود خود احلی‌من‌العسل را تمرین و تکرار می‌کنند.

همین شب گذشته خوزستانی‌های ساکن کرمان مراسم زفه‌القاسم گرفتند و به یادش عروسی نمادینش را برگزار کردند تا یاد و خاطره فرزند امام حسن(ع) بیش از گذشته در جامعه پررنگ شود‌.

داغ کربلا دست ما را پر کرده است، قاسم نبود، قاسم‌ها نداشتیم.





لحظه‌ای که چشمان امام از دیدن شجاعت «قاسم» ستاره باران شد

منبع: فــارس
? لحظه‌ای که چشمان امام از دیدن شجاعت «قاسم» ستاره باران شد