جان‌فدا| مادر دانش آموز جانباخته در تشییع حاج قاسم: افتخار می‌کنم فرزندم همراه با مرد بزرگی به معراج رسید

مادر یکی از شهدای ۱۷ دی‌ماه در کرمان: هیچ‌وقت نشد که بگویم کاش آن روز نمی‌رفتیم، سردار خیلی برای ما زحمت کشیده بود، خیلی بیشتر از اینها حق به گردن ما داشت، باید می‌رفتیم، به متین افتخار می‌کنم و خوشحالم که با مرد بزرگی رفته است. فت فتو _ کرمان؛ آمنه شهریارپناه: هرساله و همزمان با […]


مادر یکی از شهدای ۱۷ دی‌ماه در کرمان: هیچ‌وقت نشد که بگویم کاش آن روز نمی‌رفتیم، سردار خیلی برای ما زحمت کشیده بود، خیلی بیشتر از اینها حق به گردن ما داشت، باید می‌رفتیم، به متین افتخار می‌کنم و خوشحالم که با مرد بزرگی رفته است.

فت فتو _ کرمان؛ آمنه شهریارپناه: هرساله و همزمان با سالگرد شهادت سردار پرافتخار جهان اسلام، سالگرد شهادت گروهی دیگر هم هست که در مراسم تشییع آن فرمانده رشید، راه چندساله او را یک شبه طی و همراه کسی که سال‌ها در بیابان‌ها دنبال شهادت می‌گشت، به آسمان عروج کردند، که یکی از آنها متین مشارقی است.

والدین متین در گفت‌وگو با فت فتو در کرمان از این فرزند باهوش گفتند، از روزی که خبر شهادت حاج‌قاسم را شنیدند و تا روزی که فرزندشان را با حاج‌قاسم تا بهشت بدرقه کردند.

مادرش می‌گوید: صبح جمعه اولین کسی که تلویزیون را روشن کرد متین بود، همانجا صدایش را بلند کرد و گفت یک فرد مهمی به شهادت رسیده، پدرش را از رخت‌خواب بلند کرد و پای تلویزیون برد. آن زمان بود که متوجه شدیم سردار سلیمانی به شهادت رسیده است، برایمان روز سختی بود، خیلی منقلب بودیم اشک چشمانمان بند نمی‌آمد.

آن روز با همه سختی‌اش گذشت، متین شنبه به مدرسه رفت، یعنی روز بعد از شهادت حاج‌قاسم، در مدرسه هم روز متفاوتی را گذرانده بود، مدیرشان خواسته بود تا برای حاج‌قاسم دلنوشته‌ای بنویسند، متین اولین دلنوشته‌اش را برای حاج‌قاسم نوشت.

زندگی متین از صبح شهادت حاج‌قاسم تغییر کرده بود، تا روز تشییع بعد از ظهرها به پدرش اصرار می‌کرد تا با هم به خیابان‌ها یا حسینیه ثارالله بروند که اگر کاری بود انجام دهند، با هم می‌رفتند، اصرار کرده بود لباس مشکی‌اش را هم برایش بیاورم، لباسی که محرم تا محرم می‌پوشید.

شب قبل از مراسم تشییع هم دلم گواهی بدی می‌داد، تا صبح راه رفتم و رنج کشیدم، صبح ۱۷ دی‌ماه متین یک چفیه و یک تسبیح برداشت تا آنها را با پیکر شهید تبرّک کند، او دست پدرش را گرفت و او را مجبور کرد وضو بگیرد و او را برای مراسم تشییع همراهی کند، ما هم رفتیم در طول مسیر خیلی سفارش متین را به پدرش کردم و گفتم او را از خود جدا نکنی و جلوی مراسم هم نروی.

مسیر خانه ما تا میدان آزادی راهی نبود، متین حدود ساعت ۶:۳۰ اصرار به رفتن داشت، رفتیم اما سیل جمعیت ما را از هم جدا کرد.

از این به بعد را پدر روایت می‌کند؛ یادآوری لحظات و ثانیه‌های پر از التهاب صدایش را می‌لرزاند، اما صلابتش را از دست نمی‌دهد.

او می‌گوید: جلوی کوچه دوم شهید بهشتی ایستاده بودیم، موج جمعیت هرلحظه ما را تکان می‌داد، متین گفت مرا روی زمین بگذار، او را گذاشتم و قصد داشتم با هم داخل کوچه برویم که موج جمعیت روی ما آوار شد و آن اتفاق افتاد.

پدر سکوت می‌کند و مادر ادامه می‌دهد: مردم کمک می‌کنند و متین را به بیمارستان می‌برند، او هفت روز در کما بود.

مادر در پاسخ به این سوال که آیا در طول این سه سال هیچ‌وقت به این فکر کردید که کاش نمی‌رفتیم، گفت: هیچ‌وقت نشد، سردار خیلی برای ما زحمت کشیده بود، خیلی بیشتر از اینها حق به گردن ما داشت، باید می‌رفتیم، البته متین هم خیلی علاقه نشان می‌داد، متین از کلاس سوم دبستان در مسجد رفت‌وآمد می‌کرد و مکبٌر مسجد بود، وقتی هم شهید شد، همه دوستان مسجدی‌اش آمدند و گفتند از دوستان متین هستند.

پیش‌نماز مسجد در حوالی منزل ما پارک می‌کرد و با متین به مسجد می‌رفت. البته ما در طول این سال‌ها سوال چرا رفتید را زیاد شنیدیم، اولین بار در بیمارستان دکتر آن را به زبان آورد و گفت: نباید بچه را می‌بردید، خودتان می‌رفتید. بعد از آن هم زیاد شنیدیم، در جوابشان هم گاهی سکوت می‌کردیم و گاهی هم می‌گفتیم قسمت بوده، افتخار هم می‌کنیم که فرزندمان با مرد بزرگی رفته است.

بعضی مواقع هم برایمان سخت می‌گذرد، روزی برای ثبت‌نام دخترم به استخر رفتم، مدیرش گفت چه نسبتی با شهید داری که من جواب دادم خواهرش است، متعجب شد که در این سن کم خواهر و مادر شهید هستین؟ گفتم بله با افتخار.

پدر متین صحبت‌های خانمش را ادامه می‌دهد و می‌گوید: در آن روز خود من هم نفس نداشتم و اشهد خودم را خواندم، آن شهدا انتخاب شده بودند، اگر من با آنها نرفتم حتما یک نقطه سیاهی در زندگی خودم داشته‌ام.

مادرش متین را فرزندی قدرشناس و باهوش معرفی و عنوان می‌کند: اگر برایش یک پاک‌کن می‌خریدم صد بار مرا می‌بوسید و تشکر می‌کرد، از وقتی که مسجد آیت‌الله صالحی پاتوق فعالیت‌های فرهنگی متین شد، او خیلی رشد کرده بود و از دوستان و هم سن و سال‌هایش بزرگتر شده بود، او مکبّر بود و در مسجد آیت‌الکرسی می‌خواند، برای ما در محله آبرو خریده بود.

متین عزت نفس زیادی هم داشت روزی آقاجانش به همه نوه‌هایش عیدی داد و به‌واسطه اینکه متین نمازخوان بود به او بیشتر داد، اما متین فکر کرد اگر آن عیدی را بگیرد پدرش دچار سرخوردگی می‌شود و آن را قبول نکرد.

این شهدا همراهان بهشتی حاج‌قاسم هستند، در هر شهری که حضور داشته باشند آنجا بوی مقاومت می‌دهد.

پایان پیام/۸۰۰۶۵/ب





جان‌فدا| مادر دانش آموز جانباخته در تشییع حاج قاسم: افتخار می‌کنم فرزندم همراه با مرد بزرگی به معراج رسید

منبع: فــارس
? جان‌فدا| مادر دانش آموز جانباخته در تشییع حاج قاسم: افتخار می‌کنم فرزندم همراه با مرد بزرگی به معراج رسید