آخرین حرف شهید حمیدرضا هاشمی به پدرش چه بود؟

نذیر کرمان/کرمان روز جمعه (هشتم مهرماه ۱۴۰۱) سردار سیدحمیدرضا هاشمی و همکارانش در حال آرام کردن و پاکسازی نقاط شهر زاهدان از دست اغتشاشگران بود، در همین راستا متوجه حضور اشرار مسلح در یکی از داروخانه‌ها می‌شود و با همرزمانشان برای پاکسازی به آن داروخانه مراجعه می‌کند، پس از اطمینان از پاکسازی محل، بانوان شاغل […]

نذیر کرمان/کرمان روز جمعه (هشتم مهرماه ۱۴۰۱) سردار سیدحمیدرضا هاشمی و همکارانش در حال آرام کردن و پاکسازی نقاط شهر زاهدان از دست اغتشاشگران بود، در همین راستا متوجه حضور اشرار مسلح در یکی از داروخانه‌ها می‌شود و با همرزمانشان برای پاکسازی به آن داروخانه مراجعه می‌کند، پس از اطمینان از پاکسازی محل، بانوان شاغل در داروخانه را یکی یکی به منزلشان می‌رساند.

به گزارش نذیر کرمان، پس از پاکسازی و آرام سازی آن منطقه به خیابان خیام می‌رود و در درگیری‌های آنجا ابتدا بسیجی همراه وی هدف گلوله قرار می‌گیرد و با اختلاف چند دقیقه بعد خودش به ضرب گلوله اشرار مسلح به ناحیه گردن و قفسه سینه به شهادت می‌رسد.

سردار شهید سیدحمیدرضا هاشمی در دوران خدمت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خدمات ارزشمند و نقش آفرینی‌های فداکارانه‌ای در دفاع از انقلاب و نظام مقدس جمهوری اسلامی و حفظ و تامین امنیت استان و خدمت به مردم منطقه محروم سیستان و بلوچستان ایفا کرده و گروهک‌های ضد انقلاب و تروریستی از وی ضربات سنگینی خورده بودند.

برای آشنایی، هرچند اندک با شهید سیدحمیدرضا هاشمی پای سخنان پدر این شهید بزرگوار می‌نشینیم.

پدر شهید امنیت گفت: پسرم از وقتی وارد دانشگاه نجف آباد اصفهان شد، سالی یک یا دو ماه بیشتر او را نمی‌دیدیم و از زمانی که لباس سپاه را به تن پوشید، دیگر سالی حدود ۱۰ روز بیشتر نمی‌دیدیمش و برخی اوقات تماس می‌گرفت که دارم می‌آیم به خانه اما دوباره تماس می‌گرفت و می‌گفت کاری پیش آمده و نمی‌توانم بیایم.

او ادامه داد: یک بار که تحت عمل جراحی قرار گرفتم و هشت روز در بیمارستان بستری بودم، با من تماس گرفت و گفت “پدر دلخور نیستی”؟ گفتم شما وظیفه‌ات را انجام بده و دلخور نیستم و رضایت من در درست انجام دادن وظیفه‌ات است.

پدر شهید هاشمی سال تولد پسرش را ۱۳۵۷ اعلام و اظهار کرد: در خانواده ما رزمنده و شهید فراوان داشتیم و پسرم با این افراد بزرگ شد و اسم مستعارش (که بعد از شهادتش ما از اسم مستعارش مطلع شدیم) نام پسر عمه شهیدش بوده و پسرم علاقه خاصی به این پسر عمه‌اش داشت.

او با بیان این مطلب که مرحوم مادرش در تربیت پسرم نقش ویژه‌ای داشت و مادرش بسیار اهل عبادت بود و در ادامه از حال و هوای حاکم بر خانواده‌ها در دوران جنگ تحمیلی گفت و بیان کرد: عضو انجمن‌های اسلامی معلمین بودم و پسرم همیشه همراه من در جلسات این انجمن شرکت می‌کرد و در یکی از جلسات با یکی از محافظان نمایندگان با نام “شعبان کاظمی” دوست شد، که کاظمی بعد از ۱۲ روز شهید شد و حمیدرضا که در آن زمان حدود پنج سال داشت، همیشه در آن مکانی که شهید کاظمی نشسته بود می‌نشست و از شهید بزرگوار یاد می‌کرد.

پدر شهید هاشمی با بیان خاطراتی از دوران کودکی سیدحمیدرضا تصریح کرد: بعد از ۱۲ سال زندگی در مازندران به دلیل بیماری همسرم، به کرمان برگشتیم.

او با بیان این مطلب که همه کسانی که با حمیدرضا آشنایی داشتند، می‌گویند که شیفته اخلاق و رفتارش بودیم، عنوان کرد: از وقتی وارد سپاه شد، با وجود اختلاف فکری با برخی اما با مردم دوستانه رفتار می‌کرد و جاذبه‌اش بیشتر از دافعه‌اش بود.

پدر شهید حمیدرضا هاشمی ادامه داد: حس آزادی‌خواهی و عدم ظلم به دیگران از بچگی در وجود حمیدرضا بود. حرکات و رفتار پسرم به گونه‌ای بود که می‌بایست شهید می‌شد.

او بیان کرد: حمیدرضا شش ماه در بنیاد شهید مشغول به کار بود و بعد از دانشگاه نیز سردار باقری تلاش زیادی برای جذب حمیدرضا کرد اما حمیدرضا می‌گفت ” یک کلام فقط لباس سبز سپاهی”.

پدر شهید هاشمی با یادآوری مراحلی که شهید حمیدرضا برای جذب شدن در سپاه طی کرده، گفت: در ابتدای ورودش به سپاه در کرمان با سردار محمد جمالی همکار بود و فرمانده‌اش در تهران سردار طباطبایی بود که در سوریه شهید شد و سردار جمالی بعد از شهید طباطبایی شهید شد.

او با بیان این مطلب که حمیدرضا دیوانه انقلاب بود، گفت: انتقال حمیدرضا به زاهدان با شهادت سردار شوشتری و شهید اسدی(که از بچگی با یکدیگر بزرگ شده بودند) همراه شد. آن روزی که مسئله انفجار رخ داد به حمیدرضا زنگ زدم و گفتم«حمید کجایی» گفت “متاسفانه من زنده‌ام ولی حسین پرواز کرد”.

به گزارش نذیر کرمان، شهید نورعلی شوشتری در سال ۱۳۸۸ در انفجار انتحاری در پیشین استان سیستان و بلوچستان به همراه جمعی از اعضای سپاه و مردم محلی شهید شد.

او از تاثیر شهادت دوستان حمیدرضا بر روی روحیات پسرش سخن گفت و افزود: آخرین باری که به دیدنش به زاهدان رفته بودم، صبح زود با ما خداحافظی کرد و گفت نمی‌توانم ظهر بیایم اما ظهر دیدم که آمد و گفت کارم حل شد و خودش ما را به راه آهن برد و سه بار با من خداحافظی کرد و دستم را بوسید و احساس کردیم که خبرایی هست.

پدر شهید هاشمی گفت: روز قبل از شهادتش تماس گرفت، دیدم صدایش گرفته است. ازش پرسیدم چی شده باز دوستانت شهید شده‌اند؟ گفت “نه. بدتر از شهادت دوستانم. چند دختر در خیابان ایستاده و به سپاه توهین کردند و دیگر نمی‌توانم تحمل کنم” و تقریبا با حالت گریه خداحافظی کرد و این آخرین وداع من با پسرم بود.

به گزارش نذیر کرمان، شهید سیدحمیدرضا هاشمی(اهل کرمان) که هشت سال در واحدهای عملیات و اطلاعات سپاه سلمان سیستان و بلوچستان فعالیت داشت، در مسئولیت رئیس اطلاعات این نهاد در استان، روز جمعه هشتم مهرماه سال ۱۴۰۱ در جریان اغتشاشات زاهدان به دست تروریست‌های کوردل به شهادت رسید.

انتهای پیام




آخرین حرف شهید حمیدرضا هاشمی به پدرش چه بود؟

منبع: ایـسنا
? آخرین حرف شهید حمیدرضا هاشمی به پدرش چه بود؟