اینجا حضور کودکان آزاد است/ بیت رهبری مشتاق حضور فرزندان مدعوین
هر بار که به دیدار اقا دعوت شدید حتما فرزند کوچک خودتان را ببرید این نسل بیشتر از ما عاشق امام امت هستند و سربازان بصیر آیندهاند. به گزارش سرویس اجتماعی «نذیر کرمان» سالیان متمادی است که اقشار مختلف اعم از کارگران، دانشجویان، معلمان مردم شهرهای مختلف و حتی دولتیها، دانشآموزان و غیره… میهمان حضرت […]
بارها و بارها همه از من میپرسند چطور و از چه طریقی اقدام کردید تا به دیدار رفتید اما من خودم هم نمیدانم که چه شد فقط به خاطر دارم از بسیج کارگری تماس گرفتند و کد ملیام را خواستند چون خبرنگار کارگری و کمک حال کارگران در این عرصه بودم اما نگفتند برای چه کاری میخواهند من هم مثل همیشه فکر کردم مسئولی برای نشست خبری عازم کرمان است و ما هم باید کارت ورود داشته باشیم.
ظهر پنجشنبه بود که همه برای رفتن به خانه و برنامهریزی برای تعطیلات اخر هفته اماده میشدند اما من هنوز در حال تدوین خبر بودم که به ناگاه تلفن همراه من به صدا در آمد و کسی از آن سوی خط عنوان کرد؛ بانو استعلام دیدار شما با رهبر انقلاب مثبت است خودتان را به بیت رهبری در ۸ اردبهشت ماه ۱۴۰۲ برسانید.
گوشی قطع شد و عکس کارت ورود به بیت برایم ارسال گردید، هنوز در شوک حضور بودم چطور ممکن بود که این دیدار نصیبم گردد بارها و بارها با خودم تکرار کردم دیدار با رهبر؟؟ در مخیلهام نمیگنجید دیداری که برای هرکسی رقم نمیخورد اینگونه به من رسیده بود.
نیم ساعتی در شوک بودم و نمیتوانستم با خودم کنار بیایم اما چگونه و کجا باید میرفتم بیت رهبری اصلا کجا بود ؟؟ در همین حین با تمام بغضی که داشتم تلفن همراه را برداشتم و به خواهرم که از همه بیشتر به او نزدیکم تماس گرفتم با احوال پرسی کوتاهی گوشی را قطع کردم، بغضم ترکیده بود تازه فهمیدم که چه مشتاقم به دیدار یار، در متن پیامکی برای خواهرم نوشتم که «من باید به دیدار حضرت ماه بروم».
دستانم هنوز می لرزید و باور چنین اتفاقی برایم بسیار سخت بود.
شاید کمتر کسی باور میکرد که من چقدر به این دیدار چه مشتاق بودم اما هرگز در این همه سال حتی یکبارهم به کسی نگفته بودم که ای کاش من هم به دیدار بروم، هنوز با عقل و دلم درگیر بودم که صدای پیامک ذشته افکارم را پاره کرد.
خواهرم به محض دیدن پیام من شروع به نوشتن کرده بود که چه سعادتی، به محض قطع کردن گوشی دنستم باز اتفاقی رخ داده که تو نمیتوانی بیان کنی، هر دو در پیامک هایی که به هم می دادیم گریان بودیم و هر دویمان از این رویا در شوک بودیم و خوشحال شاید او بیشتر از من زیرا عشق به رهبری در او هزار برابر بیشتر از من بود.
اما تا زمان دیدار وقتی نبود پس خودم را جمع و کردم به سایتهای خرید بلیط هواپیما و قطار مراجعه کردم اما هیچ پروازی برای ۸ اردیبهشت خالی نبود و قطار هم بلیطی نداشت زمان کم سبب شده بود که عقل من از فکر کردن تهی شود، نمیتوانستم فکر کنم و انگار در فضا معلق بودم و در این شرایط همیشه اولین کسی که به ذهنم میآمد کوه اعتماد و اقتدار همسرم بود، با اشتیاق تمام گوشی را برداشتم و با تمامی شوق گفتم به دیدار رهبری دعوت شدهام اما نمیتوانم بروم چون هیچ بلیطی وجود ندارد هنوز حرفم تمام نشده بود که همسرم سریعا حرفم را قطع کرد و گفت؛ «جانم خودم میبرمت» این کلمه تنها حرفی بود که آتش درونم را خاموش کرد مرد همیشه حامی من دوباره مانعی را از سر راهم برداشته بود.
بالاخره تصمیم نهایی شد که با ماشین شخصی برویم به منزل که رسیدم آماده سفر شدم پسر ۱۵ سالهام که تازه از بیرون آمده بود نگاهی انداخت و گفت؛ کجا نگاهم به نگاهش گره خورد نتوانستم بگویم به دیدار کسی که تو عاشق دیدارش هستی، اب دهانم را به سختی قورت دادم و گفتم تهران، چشمهای مشتاقش همچنان سمت نگاهم را دنبال میکرد و پدرش گفت؛ دیدار حضرت آقا میروند خانوم.
از کنایه مهربان پدرش لبخندی زدم اما پسرم گریان بود و میگفت تنهایی؟؟ خیلی دلم شکست اما من نقشی در دعوت خودم نداشتم پس نمیتوانستم برای این رویا کاری انجام بدهم.
پسرم استعصال من را که دید با لبخندی گفت؛ آفرین مامان بازم تو برو سلام ما را هم خدمت حضرت ماه برسان و با چشمهای مشتاقش دنبال تایید من در چشمهایم بود که سری تکان دادم و با سرعت شروع به جمع کردن ملزمات سفر کردم.
وسایل را بار ماشین کردیم و چادر مسافرتی را بالا گذاشتیم و با خانواده مشورت کردیم که دختر ۴ سالهام را باخودم به دیدار ببرم زیرا بسیار رهبر را دوست داشت و مرتب از دور به او ابراز علاقه میکرد.
از کرمان که قصد رفتن کردیم بارها با ما تماس گرفته میشد که در دیدار با رهبر بچهها را راه نمیدهند و این برایم بسیار غیر قابل باور بود، چطور رهبری که عاشقانه مشتاق دیدار کودکان است را فردی جدی و ترسناک جا میانداختند که دیدار بچه ها را قبول نمیکنند.
به هر سختی و مشقتی که بود از کرمان تا تهران را طی کردیم و ماشین بیچاره حتی برای یک نفس تازه کردن هم نایستاد ساعت ۱۲ شب رسیدیم تهران و در اولین مکانی که مشخص شده بود، استراحت کردیم و روز بعد ۵ صبح به سمت بیت رهبری روانه شدیم هنوز تا زمان اجازه ورود خیلی وقت بود اما ما در صف مشتاقانه ایستاده بودیم و با حول و ولای اینه نکند دخترم را راه ندهند، کلنجار میرفتم.
مادران یکی پس از دیگری میآمدند و می پرسیدند؟ بچهها اجازه ورود دارند؟؟ چطور آوردهایش؟؟ اگر راه ندهند او را کجا میگذاری؟؟ و اینکه ماهم بچههای خودمان را دلمان میخواست که بیاوریم، اما گفتند نیاورید اجازه ورود به بیت ندارند؟ نگرانی در چشمان مادران بیقرار موج میزد.
با روحیاتی که از حضرت آقا سراغ داشتم برایم این سخنان سخت بود آنهم از جامعهای که از عشاق رهبری محسوب میشدند، مگر میشد نایب خطی که بنیانگذارانش در کوچه و برزن اسب و شتر کودکان میشدند و گاهی برای ترک این کودکان حتی از سوی یاران خریداری میشدند، با کودکان سخت برخورد کند؟؟
بههرحال دربها باز شد و محافظان یکی پس از دیگری ایستادند و صف به حرکت درامد و یکی یکی بازرسی شدند، هرچه به محافظان نزدیک میشدم شک و نگرانیام بیشتر میشد، اولین محافظ دختر کوچکم را که دید گفت؛ «سلام خانوم قشنگ» این کلمه در دلم غوغا به پا کرد و لبریز از اشتیاق شدم از محافظ اول رد شدیم و پا در حیاط بیت گذاشتیم اولین چیزی که مورد توجه فیلمبرداران شده بود دختر کوچولوی چادر گل گلی ما بود.
از بدو ورود دخترم مورد توجه بود، این نوع رفتار خادمان و محافظان، در بیت و حرفهایی که قبل از آن گفته میشد در خصوص دیدار با رهبر برایم بسیار شوکه کننده بود که چرا باید از امام امت سلاحی برای شکاف بین امت و اماشان بسازند.
با دختر کوچکم وارد شدیم، گرچه شیطنت دختر کوچولوی ما مورد توجه همه و بسیار مورد استقبال بود از کسانی که خود میهمان بودند تا میزبانانی که خدمت گذاری میکردند، پس حضور کودکان ممنوعیتی نداشت.
دخترم چادرش را بسیار دوست دارد برای همین با خودش آن را آورده بود وقتی که حضرت ماه وارد شدند از روی نردهها بالا رفت و با آن صدای جذاب کودکانهاش فریا میزد رهبری سلام، رهبری سلام، به جای اینکه حواسم به آقا باشد اشک در چشمانم حلقه زده بود و دوست داشتم ای کاش عنایتی از سوی آقا با یک حرکت همراه باشد که این کودک ناامید نشود که حضرت آقا با لبخندی به او گفت «سلام دخترم» همین برایم کافی بود که صدایش را شنیده است.
سخنان رهبری شروع شد و فاطمه آنقدر مردمی و خونگرم بود که با تک تک میهمانان آقا گرم گرفته و به آنان سخن می گفت و از دیدارش و حضورش در این مکان شیرین زبانی میکرد که بالاخره سوژه رسانهها نیز شد و اخبار یکی پس از دیگری تصویر او را منتشر میکردند.
سخنان آقا تمام شد و از بیت خارج شدیم آنقدر از اینکه دخترم امام امت خود را از کودکی دیده و عشق به او از هم اکنون در نهادش ریشه زده است، خوشحال بودم که حتی از اینکه خودم نتوانسته بودم تمام سخنان رهبرم را گوش بدهم و مواظب دخترکم باشم، ناراحت نبودم.
البته همسر مهربانم که ما را برای دیدار آورده و سختی بسیار کشیده بود، چون کارت ورود و دعوتنامه نداشت پشت درب به انتظار ما نشست و از دیدار رهبر عزیزمان محروم ماند.
هر بار که به دیدار اقا دعوت شدید حتما فرزند کوچک خودتان را ببرید این نسل بیشتر از ما عاشق امام امت هستند و سربازان بصیر آیندهاند.
انتهای خبر/ طهماسبی
اینجا حضور کودکان آزاد است/ بیت رهبری مشتاق حضور فرزندان مدعوین
منبع:آرمـان
? اینجا حضور کودکان آزاد است/ بیت رهبری مشتاق حضور فرزندان مدعوین
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰