پیرمرد دستی به سبیلهای پرپُشت سفیدش کشید و گفت: بله داییجان! من و مریم هنوز خیلی جوان بودیم، اما بچهدار نشدیم، توی کرمان هم که دکتر و امکانات درست و حسابی نبود، رفتیم یزد، اما فایدهای نداشت، بالاخره تصمیممون رو گرفتیم و راهی اسرائیل شدیم تا شاید دکترای اونجا بتونن کاری برامون بکنن، اما نشد […]