یادداشت روز: بر ایوان‌های فروریخته؛ سرگذشت مدعیان بی‌ریشه

چه بسیار بودند آنان که تختِ خود را تا همسایگیِ عرش می‌پنداشتند و رعیت را غباری در دامنه کوهِ جبروتِ خویش. قامتی افراشته به غرور، چشمانی دوخته به اوجِ خیالیِ قدرت، و گوش‌هایی که جز نوای چاپلوسی و تأیید، هیچ صدایی را نمی‌شنید. گمان می‌بردند که ریشه‌هایشان در عمقِ زمینِ تقدیر دوانده شده و بنایِ اقتدارشان تا ابد استوار خواهد ماند. "تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف" اما این حقیقتِ تلخِ حافظ را به هیچ می‌انگاشتند و سرمست از باده‌ی قدرت، پای بر شانه‌های مردم نهاده و قد می‌کشیدند.

نذیر کرمان – بر ایوان‌های فروریخته تاریخ، بادی می‌وزد که حاملِ خِرخِرِ پایانیِ اقتدارهای پوشالی و خنده‌های تلخِ عبرت است. نسیمی که روزگاری عطرِ تملق و بویِ قدرتِ بی‌بنیاد را می‌پراکند، اکنون تنها غبارِ فراموشیِ آنان را جابه‌جا می‌کند که دیروز، خدایگانِ بی‌رقیبِ زمین می‌نمودند و امروز، نامشان را جز به کنایه و افسوس بر زبان نمی‌آورند.

چه بسیار بودند آنان که تختِ خود را تا همسایگیِ عرش می‌پنداشتند و رعیت را غباری در دامنه کوهِ جبروتِ خویش. قامتی افراشته به غرور، چشمانی دوخته به اوجِ خیالیِ قدرت، و گوش‌هایی که جز نوای چاپلوسی و تأیید، هیچ صدایی را نمی‌شنید. گمان می‌بردند که ریشه‌هایشان در عمقِ زمینِ تقدیر دوانده شده و بنایِ اقتدارشان تا ابد استوار خواهد ماند. “تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف” اما این حقیقتِ تلخِ حافظ را به هیچ می‌انگاشتند و سرمست از باده‌ی قدرت، پای بر شانه‌های مردم نهاده و قد می‌کشیدند.

اشتباهِ مهلکِ آنان، نه فقط در مستیِ قدرت، که در ایستادن در برابر مردمان بود؛ همان دریایِ به ظاهر آرامی که صبوری‌اش را به حسابِ ضعف گذاشتند. غافل از آنکه به قولِ آن حدیثِ جاودان: “اَلْمُلکُ یَبْقیٰ مَعَ الْکُفْرِ وَ لا یَبْقیٰ مَعَ الظُّلْمِ” (حکومتی با کفر شاید بماند، اما با ظلم هرگز پایدار نخواهد ماند). و چه ظلمی بالاتر از آنکه خود را حقِ مطلق بدانی و صدایِ مردمی را که ولی‌نعمتِ هر قدرتی هستند، نشنوی و آنان را هیچ انگاری؟

و اما آن صف‌بندی‌هایِ نابخردانه و ناجوانمردانه! اتحادهایی که نه بر پایه‌ی حکمت و مصلحتِ ملک و ملت، که بر اساسِ منافعِ آنی و ترس‌هایِ مشترکِ حقیرانه شکل گرفت. پیمان‌هایی سست‌تر از تارِ عنکبوت که در بزنگاهِ حقیقت، چون سرابی در کویرِ سیاست محو شد. “یارِ بد، بدتر بود از مارِ بد”؛ این ضرب‌المثلِ کهن، حکایتِ آنانی بود که برای حفظِ قدرتِ لرزانِ خویش، به هر خس و خاشاکی آویختند و در نهایت، همراه با همان یارانِ نااهل، در گردابِ بی‌اعتباری و رسوایی فرو رفتند.

تاریخ، آموزگارِ بی‌رحمی است؛ دیر یا زود، نقاب‌ها فرو می‌افتد و چهره‌ی واقعیِ مدعیان آشکار می‌شود. آن باد که روزی بادبانِ نخوتشان را می‌انباشت، ناگاه مسیر گرداند و خاکسترِ جاه‌طلبی‌شان را به بازی گرفت. “جهان یادگار است و ما رفتنی”؛ این چکامه فردوسی، سرودِ پایانیِ تمامِ آنانی است که فراموش کردند چرخِ گردون، بازی‌هایِ غریبی دارد و هیچ قدرتی، پایدارتر از رشته‌ی پیوند با مردمان نیست.

امروز، نامشان یا در لابه‌لای سطورِ عبرتِ تاریخ گم شده، یا به کنایه‌ای تلخ بر زبان‌ها جاری‌ست. همان‌ها که دیروز پنجه در پنجه‌ی حقیقت انداخته و خود را محورِ عالم می‌پنداشتند، اکنون در سایه‌روشنِ انزوا و فراموشی، شاید به یاد می‌آورند آن ضرب‌المثلِ ساده اما عمیق را که “باد آورده را باد می‌برد”.

آری، بر ویرانه‌هایِ غرورِ شکسته، می‌توان نشست و به سرنوشتِ قدرت‌هایِ بی‌ریشه نگریست؛ قدرت‌هایی که فراموش کردند یگانه ستونِ پایدارِ هر بنایی، نه زر است و نه زور، که عدالت است و رضایتِ مردمی که سرچشمه‌ی هر مشروعیتی هستند. و این قصه، همچنان ادامه دارد…

::. یاسر علیپور اشرفی

مدیرمسئول رسانه برخط نذیر کرمان