چهار روز مانده به ششمین سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی، گلزار شهدای کرمان نفس تازهای میکشد؛ جایی که موکبها قد میکشند، شیشه مزار عوض میشود و عشق به سردار، گرمتر از همیشه در دل زائران جریان دارد.
به گزارش خبرنگار گروه اجتماعی پایگاه خبری «نذیر کرمان»؛ دقیقاً روز گذشته بود که شنیدم قرار است شیشهای که بر مزار شهید حاج قاسم سلیمانی نشسته، تعویض شود. همان خبر کوتاه کافی بود تا عزمم را جزم کنم و خودم را به گلزار شهدای کرمان برسانم؛ جایی که شش سال است نه فقط محل دفن یک فرمانده، که نقطه تلاقی دلهایی شده که از سراسر ایران راهی این شهر میشوند. در مسیر، هنوز به مزار نرسیده، چشمهایم به زیباییهای دیگری گره خورد. موکبها یکییکی قد میکشیدند؛ سازههایی که آرامآرام شکل میگرفتند تا در روزهای پیش رو، پناه و مأمن زائران باشند. فرقی نمیکرد پذیرایی از جسم باشد یا روح؛ نیتها یکی بود و مسیر یکی. موکبهایی که از راههای دور آمدهاند از شهرهای مختلف آمده بودند؛ هرکدام با لهجهای متفاوت، اما با دلهایی شبیه به هم. موکبداران، خادمان، جوانها و پیرمردها؛ همه دستبهکار بودند. یکی چادر میکشید، دیگری داربست را محکم میکرد، آنسوتر کامیونی بزرگ چهارچوب یک موکب را حمل میکرد. کمی جلوتر، مردی با دستان پینهبسته پیچ آخر سازه را سفت میکرد؛ انگار میخواست ثابت کند در این راه، خودش هم محکم ایستاده است. شش سال از آن حادثه تلخ گذشته، اما عشق حاج قاسم هنوز در قلب مردمی که به گلزار میآیند، تازه است. گلزار شهدای کرمان در این سالها همیشه آماده بوده؛ آماده میزبانی از زائرانی که حاج قاسم را نه فقط یک نام، که بخشی از زندگیشان میدانند. آتشهایی برای گرما، نه فقط سرما در مسیر، کندههایی به چشم میخورد که کنار هم چیده شده بودند؛ هیزمهایی که قرار بود در شبهای سرد دیماه بسوزند. آماده بودند تا دستان و تن زائران را گرم کنند، اما بیشتر از آن، دلها را. اینجا همهچیز رنگ دیگری داشت؛ حتی آتش هم معنای خودش را پیدا کرده بود. گلزار حالوهوای متفاوتی داشت. شلوغتر، گرمتر و زندهتر از همیشه. صدای کار، صلوات، سلام و احوالپرسی در هم تنیده بود. انگار شهر، آرامآرام خود را برای یک قرار بزرگ آماده میکرد. ذکر، اشک و خدمت آنطرفتر، جمعی از خادمان کنار هم نشسته بودند. کسی اسپند دود کرده بود و در میان دود و بوی تندش، روضهای آرام خوانده میشد. صداها بالا نمیرفت، اما اشکها جاری بود. کسی به ساعت نگاه نمیکرد؛ زمان اینجا معنا نداشت. و درست در همان حوالی، اتفاقی افتاد که دلیل اصلی آمدنم بود. شیشهای که آرام عوض شد شیشه مزار شهید حاج قاسم سلیمانی را تعویض میکردند؛ شیشهای که ۶سال بر مزار حاج قاسم بود و حالا باید جایش را به شیشهای تازه میداد. با چه دقتی این کار انجام میشد. چند نفر، آرام و با وسواس، پیچها را باز میکردند. یکی شیشه را نگه داشته بود، دیگری زیر لب ذکر میگفت. هر دو دقیقه یکبار صلواتی فرستاده میشد؛ بر محمد و آل محمد. انگار همه نگران بودند؛ نه فقط از شکستن شیشه، بلکه از ترک برداشتن دل کسی که به این مزار میرسد. اینجا حتی تعویض یک شیشه هم با عشق انجام میشد. شاهد بودم که چگونه آرامآرام کار را پیش میبردند؛ مبادا چیزی بشکند، مبادا کاری ناتمام بماند. زائرانی که زودتر رسیدهاند سه روز مانده به آغاز رسمی مراسم سالگرد، اما زائران از شهرهای مختلف خود را به گلزار رسانده بودند. هر روز مسیر شلوغتر از روز قبل میشد. از یکی از زائران پرسیدم اهل کجاست. بانویی بود با چهرهای روشن و آرام. گفت از آذربایجان شرقی آمده است. میگفت: «تمام مسیر را با اتوبوس آمدم، اما خسته نیستم. یکی از آرزوهایم بود که برای مردی بیایم که سالها برای ما ایستاد. دوست داشتم بیایم، سلام بدهم و دلم را اینجا جا بگذارم.» حرفهایش ساده بود، اما صادقانه؛ درست مثل مسیرش… خادمانی که هر سال برمیگردند آنسو، مردی از زنجان در حال آمادهکردن موکبشان بود. از او پرسیدم با چه هدفی این کار را میکند. لبخند زد و گفت: «این چهارمین سالی است که میآییم. من و دوستانم هر سال منتظر شروع این ایام هستیم. برای ما، خدمت در سالگرد حاج قاسم افتخار است. دوست داریم در این مسیر قدمی برداریم؛ همین برایمان کافی است.» حرفش را که میزد، دست از کار نمیکشید. خدمت اینجا فقط یک واژه نبود؛ عمل بود. گلزاری که آماده میشود گلزار شهدای کرمان این روزها فقط یک مکان نیست؛ یک روایت زنده است. روایت شهری که خود را برای میزبانی آماده میکند، مردمی که از راههای دور میآیند، موکبهایی که قد میکشند، شیشهای که با عشق عوض میشود و دلهایی که هر سال، دوباره به اینجا گره میخورند. سه روز مانده به سالگرد، اما گلزار از حالا شبیه روز موعود است؛ شلوغ، پر از صدا، ذکر، اشک و خدمت. اینجا همه چیز آماده است؛ نه فقط برای یک مراسم، که برای تکرار یک عهد… انتهای خبر/ پسند