قلم فرسایی از کاروان ملاقات‌کنندگان با رهبر انقلاب

سفر تازه شروع شده بود، اتوبوس‌ها یکی‌یکی از کنار درختان جنگل قائم کرمان و گلزار شهداء که سرباز دلیر امام و رهبری در آنجا آرمیده و مبدأ سفر ماست، می‌گذشتند. به گزارش گروه اجتماعی پایگاه خبری تحلیلی نذیر کرمان؛ باد شاخ‌وبرگ درختان را تکان می‌داد، انگار درخت‌ها هم مثل مشایعت‌کنندگان جامانده در گلزار شهداء با […]

سفر تازه شروع شده بود، اتوبوس‌ها یکی‌یکی از کنار درختان جنگل قائم کرمان و گلزار شهداء که سرباز دلیر امام و رهبری در آنجا آرمیده و مبدأ سفر ماست، می‌گذشتند.

به گزارش گروه اجتماعی پایگاه خبری تحلیلی نذیر کرمان؛ باد شاخ‌وبرگ درختان را تکان می‌داد، انگار درخت‌ها هم مثل مشایعت‌کنندگان جامانده در گلزار شهداء با حسرت از ما خداحافظی می‌کردند و سلامشان را با باد به سمت یار روانه می‌ساختند.

این بار بیشتر از همیشه خیابان‌های شهرم طولانی و پرگذر به‌نظر می‌رسیدند. قلبم با هر تپش به سینه سر می‌کوفت، حال‌وهوایم عجیب و خاص بود. قلبم چنان عِنان از‌دست‌داده که با هر تپش طغیان‌گرانه سربه‌سینه می‌زند، صدایش را می‌شنوم، در تب‌و‌تاب است و بی‌تاب.

حدود ۶۰ اتوبوس حامل هزار و ۴۲۵ کرمانی برای وصال یار از کرمان آن هم از جوار مزار مطهر سپهبد سلیمانی از عصر جمعه به‌راه افتادند.

اتوبوس خیابان‌های شهر را یکی پس از دیگری طی می‌کند و اینجا درست در چند کیلومتری خارج از شهر، تابلویی خروج از کرمان را یادم می آورد و دارد تازه باورمان می‌شود که به‌واقع داریم به دیدار رهبر معظم انقلاب اسلامی می‌رویم.

آه ای شهر من! یادت هست آن روز را که رهبری به اینجا آمدند؟ آن روز را خوب به یاد دارم، وقتی جلوی سالنِ تلاش، خودرو حامل ایشان از مقابلم گذشت و دستشان را که به‌نشانه سلام بلند کردند، هنوز و با تمام جزئیات آن لحظه را دقیق به‌خاطر دارم.

خوب به‌یاد دارم خیلی منتظرشان مانده بودم تا شاید در کوچه‌های پشت ورودی سالن تلاش، ملاقاتشان کنم و چه ملاقات شیرینی؛ هرچند من از شوق و حیرت دستم تا لحظاتی بعد از گذشتن خودرو همچنان بالا بود و خیره به‌راه.

حالا بعد از مدت‌ها قرعه فال به نام من دیوانه زدند و ما راهی سفری شیرین شدیم.

لحظه دیدار نزدیک است

قلبم همچنان سر بر جدار سینه می‌کوبد، چه خبر است، آرام بگیر لحظه ملاقات نزدیک است. غروب جمعه حدود ساعت ۱۷، غم به‌پایان رسیدن جمعه‌ای دیگر و طلوع نکردن خورشید منتظر، غم آسمان را دوچندان کرده بود؛ از محدوده مانور موتورسیکلت‌ها بین خودروها و حاشیه راه در جاده رفسنجان گذشتیم و من همچنان به این فکر می‌کردم چرا این کارناوال مرگ در جاده این شهر که جمعه‌ها برپاست، هیچگاه سر‌و‌سامان نگرفته است.

جاده شلوغ و پر رفت‌وآمد، است؛ کمی بعد بانوی بلندقامت شب، گیس‌های پریشان و سیاهش را بر شانه‌های آسمان رها و زمین را در سکوتی معنادار غرق کرد.

حال‌و‌هوای اتوبوس بین خبرنگارانی که توفیق دیدن رهبر انقلاب را از نزدیک پیدا کرده‌اند، وصف نشدنی است؛ هرکس چیزی می‌گوید؛ یکی از باوری که در ذهنش نمی‌گنجید به این کاروان برسد و دیگری از تعریف‌های آنان که رهبری را از نزدیک ملاقات کرده‌اند، حال و فضای آن دیدار.

بوی پرتقال‌های جیرفت، همان شهری که رهبری مدتی (قبل از انقلاب) در آنجا میهمان بودند و از آنجا به‌نیکی یاد کرده‌اند، در کابین اتوبوس پیچیده بود و شب گذشته را که چله ایرانیان می‌نامندش یادآور می‌شد، همان شبی که به بلندایش معروف است که البته یلدای امسال به‌واسطه انتظار وصال‌یار برای ما خیلی طولانی‌تر بود.

حالا کم‌کم شب سایه سنگینش را بیش‌از‌پیش بر سر زمین می‌گستراند، زمزمه خبرنگارها که با هم گپ‌وگفت می‌کردند حالا تقریباٌ خاموش شده و نمی‌دانم هر کدام از این افراد در تنهایی و خلوت خویش به چه می‌اندیشند اما این را به یقین می‌دانم دیدارمان با آقا یکی از مهمترین آنهاست.

شب به سختی گذشت و سرانجام اذان صبحی دیگر به قرارگاه رسیدیم.

حالا قرار است این کاروان تا ساعاتی دیگر به دیدار یار نائل شود و انتظاری سخت را به پایان برساند.

انتهای خبر/ طهماسبی

منبع: نذیر کرمان
 




قلم فرسایی از کاروان ملاقات‌کنندگان با رهبر انقلاب

منبع:آرمـان
? قلم فرسایی از کاروان ملاقات‌کنندگان با رهبر انقلاب