۲۹ خرداد سالروز درگذشت مرحوم علی شریعتی است، شخصیت متفکری که اگرچه به برخی اندیشههایش میتوان نقد وارد کرد اما نمادی از نسل اول سخنرانان انقلاب بود که جوانان را دعوت به تفکر میکرد، مسئلهای که گمشده امروز جوانان انقلابی است.
به گزارش فت فتو؛ به نقل از تسنیم؛ چندی پیش یکی از دوستان فرهیخته پیام داد: «برای برگزاری یک نشست علمی با حسینیه ارشاد تماس گرفتیم تا آمفیتئاتر آنجا را کرایه کنیم، مسئولان حسینیه پاسخ دادند “آمفیتئاتر تعطیل شده و به بخش قرائتخانه حسینیه اضافه شده است”»! پیام ساده اما تلخ بود؛ آمفیتئاتری که هنوز هُرم نفسهای شخصیتهای مهم تاریخ قرن اخیر ایران در آنجا حس میشد آنقدر به فراموشی سپرده شده و کسی سراغی از آن نگرفته است که تغییر کاربری داده است و شاید نسل جدید کشور که برای خواندن کتابهای کنکور از همان سالن بهعنوان قرائتخانه استفاده میکند، نداند که محمدرضا شاه از ترس کلمات صادره از همین مکان دستور به تعطیلی حسینیه ارشاد داد. اما تلختر از تعطیلی آمفیتئاتر ارشاد، تعطیلی پرورش همان شخصیتهاست؛ در آستانه ۲۹ خرداد که سالروز درگذشت علی شریعتی است باید به این فکر کرد که؛ چرا جریان انقلابی باید از تبار اندیشهای خویش در حسینیه ارشاد و مسجد کرامت و مسجد الجواد(ع) فاصله گرفته باشد؟! مدتها میگذرد که دیگر منبرها و کرسیهای سخنرانی در مساجد و دانشگاهها و هیئات خالی از سخنرانان با سواد و معلومات است و عملاً عرصه برای افرادی باز شده است که فن بیان خوبی دارند و بعد از هر سخنرانی فوراً کلیپهای چنددقیقهایشان بیرون میآید؛ جدا از عدم حفظ شأن منبر و کرسی سخنرانی، باطن مطالب این افراد آمیختهای از دادههای درست و غلط و بیهوده است که بهمرور نادرستی آنها مشخص میشود و بیش از پیش فقدان متفکران نسل اول انقلاب و لزوم شناساندن متفکران نسل جدید به جامعه را برملا میکند.** نسل اول انقلاب و رجعت از حوزه به دانشگاه و جامعه دهه چهل شمسی و همزمان با اوجگیری فعالیتهای انقلابی علیه نظام سلطنت و با بهرهگیری از تجربه کشورهایی که با کمک جریانهای چپگرا انقلاب کرده بودند، عمده فضای انقلابی کشور و دانشگاهها در اختیار گروههای کمونیستی و مارکسیستی بود که به جذب نیرو مشغول بودند. با رسوخ اندیشههای مارکسیستی بین بخشی از بدنه دانشگاه که گاه دامن روحانیزادهها را هم گرفته بود، تنها بخشی از متدینین دانشگاهی به فکر مقابله با جریانات انحرافی افتادند. انجمن اسلامی دانشگاه تهران که بههمت مهندس بازرگان تأسیس شده بود و تلاشهای روشنفکران مذهبی همچون بازرگان و سحابی برای پیوند علم و دین بخشی از فعالیتها علیه هجمه چپگراها بود. بهمرور با بازشدن پای جمعی از روحانیون فرهیخته به دانشگاه، معادله بهنفع جریان اسلامی نهضت عوض شد. آیتالله شهید مطهری و شهید دکتر محمد مفتح دو چهره حوزوی بودند که در دانشگاه الهیات دانشگاه تهران به رد دیدگاههای ضددینی پرداختند. کتاب علل گرایش به مادیگری و اصول فلسفه و روش رئالیسم شهید مطهری دو گام مهمی بود که در این راستا صورت گرفت. کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم مشخصاً دغدغه شهید مطهری و استادش علامه طباطبایی را در مقابله با غربزدگی در اندیشه آن روزگار مشخص میکند. وی در مقدمه این کتاب چنین میآورد: «از لحاظ اینکه نشریات مربوط به ماتریالیسم دیالکتیک بیش از اندازه در کشور ما منتشر شده و افکار عده نسبتاً زیادی از جوانان را به خود متوجه ساخته…، لازم بود که تمام محتویات فلسفی و منطقی این رسالات تجزیه و تحلیل شود تا ارزش واقعی آن بهخوبی واضح گردد». شهید مفتح نیز با ارائه استراتژی وحدت حوزه و دانشگاه، تلاش کرد ورود اندیشههای اسلامی به محیط دانشگاه را تسهیل و تئوریزه کند. این پیوند جریان حوزوی با دانشگاه تنها محدود به محیط آکادمیک نبود بلکه هر روحانی فرهیختهای مسجدی را به سنگر ایدئولوژیک تبدیل کرده بود؛ شهید مطهری در مسجد الجواد(ع)، شهید مفتح در مسجد جاوید و قبا، آیتالله طالقانی در مسجد هدایت، آیت الله مهدوی کنی در مسجد جلیلی و… . این شبکه علاوه بر پیشبرد نهضت و مبارزه، در نشر افکار صحیح دخالت فراوانی داشت و موجب شد در اواسط دهه پنجاه، کلّیت حرکت انقلاب، رنگوبوی اسلامی بگیرد و فضا از دست چپها خارج شود. علاوه بر تهران، آیت الله خامنهای در مسجد کرامت مشهد شهرتی کشوری داشت اما همه اینها در یک جا به هم متصل شدند: حسینیه ارشاد!** مسجدی که عبادت اول در آنجا تفکر بود! سال ۱۳۴۶ حسینیه و مسجد ارشاد در محله ضرابخانه در نزدیکی شمیران تأسیس شد، ساختمانی که از بیرون اگرچه شبیه مسجد بود اما در درون با آنچه از مساجد سنتی میشناسیم تفاوت داشت، سالن آمفیتئاتر و کتابخانه و نشستن روی صندلی حرکت نویی بهشمار میرفت که البته منتقدانی هم داشت اما فارغ از انتقادات، نشان میداد که این محل، مکانی بیشتر برای شنیدن و تفکر است تا صِرف مناسک. تمام سخنرانان مذهبی از فرصت فراهمشده استفاده کرده حسینیه ارشاد را محلی مناسب برای آگاه کردن مردم یافتند و حتی پای سخنرانان ساکن شهرستان همچون آیتالله خامنهای و دکتر شریعتی به این مکان باز شد. شهید مطهری بهعنوان یک روحانی فرهیخته به استقبال از حسینیه آمد و از تأسیس آن استقبال کرد؛ دامنه استقبال از برنامههای ارشاد آنقدر وسیع بود که بهمرور سایر مساجد را تحتالشعاع قرار داد و سخنرانان تلاش داشتند کرسی سخنرانی در ارشاد برای خود دستوپا کنند. مرتضی مطهری، محمد مفتح، سید علی خامنهای، علی شریعتی، فخرالدین حجازی، محمدجواد باهنر و علامه جعفری از جمله سخنرانان حسینیه بودند. دامنه فعالیتهای حسینیه بهحدی بود که میتوان ردپای آن را در خاطرات چه شخصیتهای سیاسی و چه حتی شخصیتهای هنری آن نسل همچون محمدرضا شریفینیا، رضا کیانیان و داریوش ارجمند دید چرا که تلاقی هنر و مذهب در حسینیه ارشاد نمود یافت و شریعتی با به صحنه بردن نمایش اباذر، تلاش کرد بخشی از مفاهیم انقلابی را با ابزار هنر منتقل کند؛ کاری که پیشتر آیتالله خامنهای در مشهد با به صحنه بردن تئاتر باران انجام داده بود. اگرچه اختلاف تلخ میان مرتضی مطهری و علی شریعتی موجب جدایی آن شهید از مجموعه حسینیه ارشاد شد، اما حسینیه با فعالیتهای شریعتی به حیات خود ادامه داد. تأثیرگذاری آنجا در حدی بود که سال ۵۱ با دستور مستقیم شاه تعطیل شد و تا زمان پیروزی انقلاب بازگشایی نشد؛ اگرچه ارشاد بعد از پیروزی انقلاب تأثیرگذاری سابق خود را نداشت اما میان فعالان انقلابی به نماد تفکر و اندیشهورزی و جذب جوانان تبدیل شد و همچون نامش نسلی را ارشاد کرد.** دهه شصت؛ سنگرهای اندیشهای خالی، میزهای شلوغ دهه شصت با پیروزی انقلاب اسلامی، ایدئولوگهای نهضت با دو سرنوشت روبهرو شدند؛ برخی همچون مرتضی مطهری و محمد مفتح و شهید بهشتی به تیر ترور منافقین و گروهکهای منحرف مانند فرقان حذف شدند و دسته دیگری برای جبران خلأهای اداری کشور وارد عرصه مدیریتی شدند. وقوع جنگ تحمیلی و تعطیلی دانشگاهها بعد از انقلاب فرهنگی و پیچیدگیهای اداره کشور در آن برهه، کمتر فرصت تشکیل محافلی چون ارشاد را اجازه میداد و تنها تریبونی که میشد از آن استفاده کرد، نماز جمعهها بود. عدم تشکیل کرسیهای سخنرانی و اندیشهورزی در آن زمان، موجب شد علاوه بر به فراموشی رفتن شور و حال پیش از انقلاب در مراکزی همچون حسینیه ارشاد و مسجد کرامت، پاسخگویی به مسائل مستحدثه انقلاب و تئوریپردازی برای حل مشکلات هم متوقف شود و در دهههای بعد نظام با فقر تئوری و ایده حکمرانی روبهرو باشد. دهه هفتاد با پایان جنگ و روی کار آمدن دولت سازندگی، رفته رفته دانشگاهها به محلی برای بیان عقاید تازه و دعواهای فکری تبدیل شد. نسلی از جوانان دوران انقلاب که عمدتاً تحصیلکرده خارج کشور بودند و یا با آرمانهای انقلاب فاصله گرفته بودند، به محیط دانشگاه آمدند. نشریات روشنفکری همچون کیان و آئین به بازتاب تفکرات روشنفکران غیرمذهبی میپرداخت. جریان انقلابی در این تقابل تلاش کرد تا میدان را بازنده نباشد لذا عرصه بروز و ظهور شخصیتهای فکری جدید جبهه انقلاب و همچنین رجعت دوباره حوزویان به دانشگاه را شاهد بودیم. با نشر افکار شخصیتهایی همچون عبدالکریم سروش و محسن کدیور در دانشگاهها و نشریات روشنفکری آن زمان، جریان انقلابی با استفاده از ظرفیت مؤسسه امام خمینی(ره) تحت مدیریت آیتالله مصباح توانست دورههای طرح ولایت را برای دانشجویان بسیجی برگزار کند. احساس خطر نسبت به رسوخ اندیشههای ضددینی در حوزه کلامی و حکومتداری، موجب شد عالمان برجستهای همچون آیات مصباح، جوادی آملی، محمدتقی جعفری، حسنزاده و دیگران به جمع دانشجویان بیایند و با پاسخگویی به شبهات مطرحشده در دانشگاهها، برای چندی آنها را در برابر افکار مسموم واکسینه کنند. حسن رحیمپور ازغدی بهعنوان نسل دوم اندیشمندان انقلاب با برپایی کرسیهای سخنرانی و نقد در دانشگاه و مدیریت فصلنامه کتاب نقد توانست در برابر این هجمه بایستد اما این تلاشها در برابر آنچه قرار بود چون سیل باشد در حکم مسکّن بود.** غلبه شومنها بر تفکر بااینحال از نیمه دهه هشتاد به بعد، همانقدر که رفته رفته کتابها جای خود را به موبایلها داد، منابر و صندلیهای سخنرانان و اندیشمندان نیز جای خود را به شومنها و افرادی داد که تنها با کنار هم چیدن حرفهای جذاب و جنجالی توانستند خود را به حتی مجامع فکری و تشکلهای دانشجویی قالب کنند. این سخنرانها که عمدتاً در هر شاخهای از دین و الهیات گرفته تا مشکلات زیستمحیطی و سیاست و اقتصاد حرف میزنند، نهتنها سواد آکادمیک ندارند بلکه صبغه استاد دیدن هم ندارند؛ بهخلاف سخنرانان نسل اول انقلاب که ضمن تمرکز بر یک حوزه مطالعاتی و تعمق بهروی آن، دادهها و اطلاعات صحیح به بهاصطلاح پامنبریها میدهند. در این طیف، امثال علیاکبر رائفیپور را میتوان از نمادهای برجستهای از سیر قهقهرایی اندیشه دانست، جوانی که از اواخر دهه هشتاد با سخنرانی درباره فراماسونری و فرقهها شروع کرد، به مباحث مهدویت ورود کرد و رفته رفته درباره اقتصاد، کشاورزی، ازدواج، طبابت و آبوهوا صحبت میکند؛ از پیشبینی ترسالی برای کشور تا ادعاهای عجیب و غریب درباره طب سنتی و یا ساخت سلاح در مؤسسه مصاف و یا ادعای دعوت شدن از دانشگاههای لبنان، سوریه و عراق و… نموداری است که ساحت فکری این مدل افراد را آشکار میکند: «دعوت به خود؛ در ضدیت با دعوت به تفکر و اندیشه!» بهخلاف نسل اول سخنرانان انقلابی که رسالت خود را دعوت به تفکر و اندیشیدن و فعال کردن قوه عاقله پامنبریها و تلاش برای معرفی اسلام بهعنوان دین اصیل و برنامه مبارزه میدانستند اما رائفیپور و یا امثال وی بیشتر تلاش دارند خود را بهعنوان یک متفکر معرفی کنند تا اینکه بخواهند تفکر را تبلیغ کنند. مقصر این فضای پیشآمده در سالهای اخیر مخاطبان نیستند چراکه مخاطب جوان این سخنرانان تشنه دانستن است بلکه مقصر علاوه بر سخنرانهای این مدلی، بخشی از سیستم است که فضا را برای طی مدارج شهرت آنها فراهم میکند و تریبون در اختیارشان میگذارد، اینکه با چه انگیزهای؟ درباره آن میتوان مفصل و جداگانه صحبت کرد. در چنین شرایطی جریان انقلابی برای برونرفت از وضعیت و گرفتار نشدن در گرداب شومنیسم و اطلاعات ضداندیشهای، نیازمند بازگشت به رگ و ریشه و تبار حسینیه ارشادی و مسجد کرامتی خویش و پرورش و معرفی انسانهایی در طراز آیتالله مطهری، آیتالله خامنهای، آیتالله بهشتی، آیتالله مفتح، علی شریعتی (علیرغم نقدهایی که به اندیشه او وارد است اما در ساحت یک متفکر دغدغهمند در عرصه نهضت وارد شده بود)، و… و یا حتی متأخرینی همچون حسن رحیمپور ازغدی است و نهادهای حامی شومنها باید سراغی از متفکران عصر حاضر بگیرند و تریبون را در اختیار آنها قرار دهند. اگر فضای آزاداندیشی و تریبونهای نقد و نظر مجدداً همچون سالهای پیش از انقلاب و یا دهه هفتاد رونق بگیرد، نهتنها اذهان عمومی جامعه از اطلاعات غلط پر نمیشود، فضا برای فرصتطلبی شومنها هم بسته میشود و ساحتی برای حل مشکلات و پاسخ به سؤالهای حیطه حکمرانی پیدا خواهد شد.