خنده گریه آور، گریه خنده آور

نگاه‌های متفاوتی در توصیف پدیده بزرگ اربعین وجود دارد. هر هنرمندی تلاش دارد از زاویه دید و توانایی خود بخشی از این واقعه را با قلم به تصویر و تحریر درآورد. ولی نگاه طنز به این اربعین یک تلاش متفاوت است. به گزارش نذیر کرمان، اربعین یکی از باشکوه ترین اجتماعات انسانی است. میلیون‌ها انسان […]

نگاه‌های متفاوتی در توصیف پدیده بزرگ اربعین وجود دارد. هر هنرمندی تلاش دارد از زاویه دید و توانایی خود بخشی از این واقعه را با قلم به تصویر و تحریر درآورد. ولی نگاه طنز به این اربعین یک تلاش متفاوت است.

به گزارش نذیر کرمان، اربعین یکی از باشکوه ترین اجتماعات انسانی است. میلیون‌ها انسان به عشق اباعبدالله الحسین(ع)، از راه‌های دور و نزدیک مسیری را طی می‌کنند تا نشان دهند آزادی و آزادگی همچنان در رگ‌ها می‌جوشد و ذره ای از حرارت شور حسینی کم نشده است.
اربعین نه یک زمان و کربلا نه یک مکان بلکه نماد و نشانه ای از یک مکتب و فرهنگ است. مکتب و فرهنگی که در آن انسان‌ها در جامعه آرمانی به دور از پلشتی‌ها و حسادت‌ها و دروغ‌ها در کنار هم زندگی می‌کنند. فقیر و غنی دنیایی معنایش را از دست می‌دهد و همه نیازمند ذات خدا هستند. همه کم و بیش خود را به میدان می‌آورند تا آنها که راهی هستند آسوده تر به مقصد برسند. بی آنکه مزد دنیایی مطرح باشد دنیای خود را به پای زوار الحسین(ع) می‌ریزند تا خود خادم الحسین(ع) شوند.
نگاه‌های متفاوتی در توصیف این پدیده بزرگ وجود دارد. هر هنرمندی تلاش دارد از زاویه دید و توانایی خود بخشی از این واقعه را با قلم به تصویر و تحریر درآورد. رضا عیوضی، نویسنده و طنزپرداز، نیز تلاش کرده است نگاهی متفاوت به اربعین داشته باشد. حاصل تلاش او کتابی با عنوان “او یافت مرا” است.
“او یافت مرا” دفتر از مجموعه کتاب “روایت براده‌ها” است. این کتاب روایتی از پیاده روی  فعالان فرهنگی کشور در اربعین سال 1394 است که توسط موسسه اسلامی‌سالکان تمدن ساز ارائه و توسط انتشارات شهید کاظمی‌منتشر شده است. تاکنون سه بار این کتاب تجدید چاپ شده است و نسخه‌های الکترونیکی آن در نرم افزار‌های ارائه کتاب راحت تر از نسخ چاپی آن قابل دسترس است.

درباره کتاب
نوشتن از بزرگترین تجمع انسان‌ها در روی زمین آن هم با نگاهی طنز جذاب است اما به اعتراف خود نویسنده، طنزنویسی درخصوص اربعین سخت است. ایستادن در نقطه ای که با پرهیز از هزل و یاوه و هجو، زیبایی‌های معنوی و نشاط زایدالوصف اربعین سخت است ولی به اندازه خود این پیاده روی جذاب است.
رضا عیوضی در این کتاب سختی‌ها و شیرینی‌های سفر اربعین از آماده سازی مقدمات، مشکلات پیش از سفر، سختی‌های رسیدن به مرز، اتفاقات عبور از مرز، سرگردانی‌های در عراق، راه رفتن در مسیر نجف به کربلا، ایستادن در حرم، نجوا کردن در دعاها، میزبانی عراقی‌ها و… را به گونه ای به زیبا همراه با کمی‌مزاح به تصویر کشیده است.
“او یافت مرا” تلاش می‌کند آیینه تمام نمایی ازاین سفر باشد. بیان واقعی از سختی‌ها و مشکلات سفر اربعین در کنار نشاط و لذت معنوی از نقاط قوت این کتاب است. به گفته خود رضا عیوضی در این کتاب آن وقت که نیاز بوده است خنده بر لب‌ها آمده است و آنگاه که می‌طلبید چشم‌ها نمناک می‌شد.
کتاب “او یافت مرا” از نگاهی دیگر یک سفرنامه است. مسافری که از مشهورترین مسافرت دنیا روایت می‌کند. تلخ و شیرینی سفر را با زبان طنز خودش بیان می‌کند تا مخاطب با تجربیات او شریک شوند. گزارشی از اربعین که مخاطب حاضر و غائب در این سفر را با خود همراه می‌کند.

بخشی از کتاب
این صحنه‌ها را می‌بینم و توی دفترم می‌نویسم: “آیا واقعا من لیاقت این همه لطف را دارم؟! منی که از درون خودم خبر دارم. منی که گناه کارم. منی که در قید و بند دنیا و مادیات خودم اسیرم؛ این من، روسیاهم یا پیرزنی که از بس پای تنور نشسته، صورتش سیاه شده؟ کدام‌مان؟” این‌ها را با نهیب به خودم می‌گویم و قدم بر‌می‌دارم. با دیدن هر صحنه ای شبیه این، نزدیک است که کاسه صبر چشمان پرآبم لبریز شود. پاهایم کُند و قدم‌هایم سست شده. همین‌طور جلو می‌روم تا ناگاه پیرزنی کهن‌سال و خمیده را می‌بینم. کنار مسیر، تنهایی، تنوری درست کرده و با زحمت و سختی زایدالوصفی در حال خمیر کردن آرد و پخت نان تازه محلی است.
دیگر نمی‌توانم اختیارم را نگه دارم. اشک است که پی‌در‌پی از چشمانم روی خاک‌ها می‌افتد. هر قطره اشکی که روی زمین می‌افتد، خاک‌های اندک کنار خود را به هوا بلند می‌کند. به هوا بلند می‌شوم و انگار هر لحظه به زمین می‌افتم!…
نزدیکش شدم و دوباره اختیار خودم را از دست دادم.هق هق گریه امانم را بریده است. حادثه ای به غایت بدیع و باشکوه در حال رخ دادن است. کاش دوربینی می‌توانست این اتفاقات را ضبط کند. پیرزن عرب سربلند کرده و نگاهم می‌کند. با آستین لباس، صورتم را پاک می‌کنم و به نانی که تازه از تنور بیرون می‌کشد، اشاره می‌کنم. بی‌درنگ و با افتخار، نان تازه محلی را به دستانم می‌سپارد و با زبان عربی در حقم دعا می‌کند.
با یک دست اشک چشمم را می‌گیرم و با دست دیگرم نان داغ را. رقصی چنین میانه میدانم آرزوست.
زبانش را نمی‌فهمم؛ حیف! با حسرت نگاهی متواضعانه و از سر سپاس و تشکر انداختم. رو بر‌می‌گردانم که راهی شوم اما او هم دست‌هایش را بالا می‌آورد و چندبار انگشت شصت و سبابه را به هم می‌مالد. فهمیدم استثنائاً این‌جا از همان‌جاهایی است که باید پول بدهم!

انتهای پیام/ محمد نعیم رستمی




خنده گریه آور، گریه خنده آور

منبع:آرمـان
? خنده گریه آور، گریه خنده آور