به گزارش سرویس فرهنگی پایگاه خبری تحلیلی «نذیر کرمان»؛ همه چیز در کرمان عادی بود، همه چیز دقیق سر جای خود عدهای مشغول کارهای روزانه، عدهای مشغول خدمت در مواکب و آماده شدن برای چهارمین سالگرد سردار سلیمانی، اما ناگهان در ظهر روز ۱۳ دی ماه، دست در سالگرد سردار سلیمانی همه چیز تغییر میکند. دو حادثه تروریستی مهیب دهها خانواده را عزادار میکند. اینروزها به سراغ خانوادههایی زیادی رفتم خانوادههایی که یک حادثه تروریستی زندگی آنان را دگرگون کرد، اما در این میان خانواده شهیدان سلطانینژاد طور دیگری بودند، بعد کلی جستجو بالاخره شمارهای از خانواده آنان پیدا کردم و هماهنگیهای لازم انجام شد و به سراغ خانواده آنان رفتم و به منزل حسین سلطانینژاد رسیدم، از همان ابتدای کوچه میشد خدا زد که این محله حال و هوای دیگری دارد، وارد کوچه میشوم اندکی جلوتر پارچههای مشکی خودنمایی میکند، اما مگر یک شهید بود، که فقط نام یک شهید بر پارچه نوشتهها باشد، نه ، هر کسی هر مسؤلی به نحوی به این خانواده تسلیت گفته بود، اینقدر پارچه مشکی و این همه عکس شهید آن فقط در کنار یک منزل مگر میشود، زنن درب منزل را میزنم و حسین سلطانینژاد با صورتی غرق در ماتم و اشک به استقبال من میآید، وارد حیاط میشوم، اما باز هم پارچه مشکی و تاجهای گل با تزئین ربان مشکی بازهم خودی نشان می دهد. وارد منزل شدم. عکس هشت شهید در و دیوار خانه را پر کرده است، حتی یک گوشه خانه فقط مختص تصاویر همین شهدا بود. حسین سلطانینژاد که همسر، فرزند، خواهران و خواهرزادههای خود را در این حادثه از دست دادهاست با صدایی گرفته در خصوص سبک و سیره این شهدا میگوید و اشک امانش نمیدهد اما سریع اشک خود را پاک میکند و معتقد است که دشمن نباید این اشکها را ببنید تا مبادا لحظهای خرسند شود. عجب فضای سنگینی بر خانه حکمفرما است، بوی غم و اندوه تمام خانهرا پرکرده بود، میزبان شیرینی تعارف میکند اما بغضی عجیب راه گلویم را بسته، شاید به علت زنگار دنیایی باشد، به حال خود غبطه میخورم و سلطانینژاد از سیره شهدا از جمله نماز اول وقت و انجام واجبات سخن میگوید و من در حالی که سعی در خلاصی از دست بغص گلو دارم، به صحبتهای پر از اندوه سلطانینژاد گوش فرا میدهم، وی که حادثه تروریستی گلزار را نمونهای از حادثه کربلا میدانند و از خون های ریخته بر زمین و آسمانی شدن خانواده خود سخن میگوید. وقتی که صحبت آقای سلطانینژاد به دخترک کاپشن صورتی با گوشواره قلبی میرسد و از پیکر بیجان ریحانه ۱۸ ماهه سخن میگوید که صورت این فرشته آسمانی کاملا متلاشی شده بود و قابل شناسایی نبود، فقط اشک بود که بر صورت من و حسین سلطانینژاد جاری شده بود، هر چه سعی کردم جلوی این اشکها را بگیرم نشد که نشد مخصوصا اگر قاب عکس این فرشته بهشتی پیش چشمان تو باشد، مگر میشود ساک بود، این همین مشخصات این کودک خود روضه مصور است، به راستی که این کودک چه گناهی کرده بود که در سن کم آسمانی شد البته که عاقبت بخیر شد و ما ماندهایم و این دنیای فانی. در همین حال بودم که مادربزرگ این خانواده با قدی خمیده وارد میشود، از همان ابتدای ورود این پیرزن میتوان به این عمق این غم بزرگ پی برد، پیرزن جلوتر میآید به سختی بر زمین مینشیند، با اشک و گریه از مهربانیها و عطوفت نوهها و دختران خود میگوید، این جا بود که من نیز با او همنوا شدم و اشک ریختم، به راستی که چگونه این خانواده بر این صبر عظیم صبر کردهاند و قطعا چیزی جز امداد الهی نمیتواند باشد. از خانواده شهیدان سلطانینژاد خداحافظی میکنم و به منزل شهید دیگری در همین حوالی میروم، و بعد از گذشتن از آسفالتها و کوچههای خاکی محله اللهآباد به منزل شهید میلاد شادکام میرسم، مادر این شهید که در کوچه منتظر من بود، با خوشرویی و باری از غم و اندوه دوری فرزند به سراغ من میآید و من را به منزل خود راهنمایی میکند، دقایقی مهمان خانه این نوجوان شهید میشوم. وارد حیاط منزل که می شوم، دوچرخهای نو و تمیز توجه من را جلب کرد، از خانواده شهید در خصوص قصه این دوچرخه سؤال کردم که آنان نیز فاکتور این دوچرخه را به من نشان دادند و توضیح دادند که به وسیله یکی از خیرین این شهر تهیه شده است، و چند ماه بیشتر از خرید آن نمیگذرد که شهید مدت زیادی از آن استفاده نکردهبود. اما مادر شهید، در حالی که کتابها و یادگارهای های فرزند خود را پیش میآورد و با احترام آنان به من نشان میدهد و به گونهای از فرزند خود تعریف میکند که انگار هم اکنون کنار نشسه است، شاید هم بود اما چشم دنیایی من توان دیدن آن را نداشت. عجب خانه بی آلایش و سادهای داشته به راستی که شهدا چگونه زیستهاند که از میان چنین خانه ساده و بیآلایشی به ملکت اعلی پرواز کردند و اکنون در بهشت برین سکنا گزیدهاند. این مادر شهید در حالی که شیرینی تعارف میکرد و من باز هم با بغض فرو رفته خود توان خوردن چیزی نداشتم با اصرار او شیرینی را میخورم. وقتی که صحبت از نحوه شهادت این شهید نوجوان سخن به میان میآید پ، مادر شهید در حالی که اشکهای خود را پاک میکند، از علاقه و عشق کودک خود به سردار میگوید که انقدر به سردار علاقه داشت که به دنیال هر بهانهای بود که به مزار سردار برود، همیشه در مورد زندگی سردار از من سوال میکرد و میخواست که مانند سردار بشود. به راستی که چگونه زیستن را باید از شهدا آموخت و درس گرفت، شاید این گونه اندکی به عاقبت بخیری نزدیکتر شویم. انتهای خبر/ تاجالدینی منبع: بوتیانیوز